آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

آرینا جونمی

آرینا جونمون 2 ساله شد

دخترم 2سالگیت مبااااااااااااااااااااااااااااااااارک     عزیزترینم امروز روز توست روز تولد تو،منم مادرت، مادر تویی که فرشته ای هستی بی همتا و بدون امروز حالی دارم وصف نکردنی روزیست که تو را در آغوشم گرفتم و تا 100 سال دیگه امروز همون حالی رو دارم که خودِ روز تولدت داشتم وسپاس خدایی رو که تو رو به من داد و فقط از همون خدا برایت سلامتی و شادی و موفقیت رو خواستارم.   دخترم دخترم دخترم چه حس افتخاری دارم وقتی این کلمه رو به زبانم میارم همیشه بدون که تو خود قلب منی، قلبم بینهایت دوست دارم و هرچی بگم کم گفتم شک نکن وقتی مادر شدی تک تک کلماتم رو درک خواهی کرد.   امیدوارم غم نبینی دخترم و همیشه سالم باشی و ...
12 تير 1392

2روز دیگه تا پایان 24 ماهگیت

    دخترم این روزها خیییلی سرم شلوغه و نمیرسم که بیام و برات از کارهای شیرینت بنویسم از شیرین زبونیات از عشوه هایی که برام میای و......  دارم برای تولدت لباس میدوزم البته هم برای شما وهم برای خودم و دوباره کارای من دقیقه 90 شد .البته چون خونه خودمون نیستیم خیییلی شلوغش نکردم و برای چهارشنبه که بهترین روز زندگی من وبابا هستش ساعت 12 ظهر آتلیه وقت گرفتم میخواستم ساعت 11 وقت بگیرم که دقیقا" همون ساعتی باشه که بدنیا اومدی ولی به خاطر خواب شما که معمولا" تا 10 صبح خوابی و طول میکشه تا حاضرت کنم ساعت 12 وقت گرفتم. ولی دلشوره اینم دارم که اذییتمون کنی امیدوارم دختر خوبی باشی وعکسای خوبی بتونن ازت بگیرن. وبعد یه جشن تو...
10 تير 1392

شمارش معکوس تا تولد دختر شیرینم

دختر شیرینم باورم نمیشه 10 روز دیگه تولد 2 سالگیته ومن یه دختر خانومه 2ساله دارم با هزاران هزار آرزو براش ومادر بودنم 2 ساله شده،که قبل از اینکه تو دلم بیای هیچوقت فکر نمیکردم مادر بشم و تصور این روزها رو نداشتم وچقدر خوب وشیرینه مادر دختر چون تو بودن.همیشه میگفتم اگه قراره مادر بشم وفرزندی داشته باشم خدا کنه که دختر باشه و خدا این لطفو به من وبابا کرد و تو رو به ما داد و هر روز و هر ساعت شیرنی زندگیو با وجود تو و دیدن تو بیشتر حس میکنیم.نمیدونی واقعا" نمیدونی هر بار که نگاهت میکنم و صداتو میشنوم چه لذتیو تجربه میکنم وقتی که خوابی غرق بوسه های من میشی و با بوی تو خوابم میبره دخترم دردونه ما.بینهایت از بودنت غرق شادیم و خوش به سعادت ما که دخ...
2 تير 1392

آرینا نگو بلا بگو

آرینا جونَم،نفسم،امیدم که هر چی از این حرفها بزنم کمه اینقدر بلا شدی که من نمیتونم خییییلی ازت دور بمونم و هر کجا که باشم دلم میخواد سریع بیام پیشت. برات گفتم که این روزها آموزش رانندگی میرم و هم باشگاه یه روز در میون کلا"صبح تا ظهر نیستم و کلافه میشم برای تیرماه دیگه اسممو باشگاه ننوشتم تا رانندگی تموم بشه که فکر کنم حالا حالا ها کار داره در ضمن به خاطر همین کم میام وبت ودوست دارم زمان بیشتری باتو باشم(موقع رانندگی خییییلی هول میشم دیشب تولد عمو فرشاد(شوهر عمه سمیه)بود و دور هم بودیم و...موقع برگشت بردیمت پارک همیشگی (دوربین نیاورده بودم) بازی کردی وموقع برگشت بابا گفت بشین پشت ماشین ومنم نه و...که نشستم که یه کوچولو رفتم که دیدم آقا پلیس...
26 خرداد 1392

سرگرمی وبلاگی

قبل از هرچیز ممنون از دوست خوبم آناهیتا جون و مامان سویل جون که منو به این سرگرمی دعوت کردن واز راه دور روی ماه خودتون ودخترای نازتونو میبوسم     :بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ مرگ خودم و عزیزانم که روز نیست بهش فکر نکنم 2:اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟ دوست دارم برم خونه بعضی از اطرافیانم ببینم راجع بهم چی میگن 3:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو داشته باشه اون چیه؟ اول سلامتی وبعد برآورده کردن آرزوهای خودم وخانوادم 4:از میون اسب"پلنگ وعقاب کدوم رو بیشتر دوست داری؟ اسب"برای وقار ونجابتشو خیلی زیباست. 5:کارتون مورد علاقت چیه ؟ مِمُل 6:در پختن چه غذایی مهارت نداری؟ فسنجو...
13 خرداد 1392

24ماهگیه گل دخترم

    ع شقم،نفسم،امیدم،همه وجودم باورم نمیشه وارد بیست وچهارمین ماه زندگیت شدی واینقدر روزها سریع میگذره که برای من باور اینکه ماه دیگه تولد 2سالگیته خییلی سخته به هر حال خدارو شکر میکنم برای داشتن دختر نازی چون تو و خییییلی شاکرش هستم برای سلامتیه تو که خیلی مهمه خدایا با تمام وجودم سپاسگزارتم.                               دخترم اینقدر شیرین وبلا شدی که نمیدونم چی برات بنویسم تقریبا"قشنگ حرف میزنی،از محبتت بگم که صد چندان شده و وقتی ناراحتم میکنی و خودت میفهمی کار بدی ک...
12 خرداد 1392

ثبت نام آموزش رانندگی

واااااای عزیزم چند وقتیه که دارم با خودم کلنجار میرم که برم رانندگی یاد بگیرم خیییلی دوست دارم ولی میترسم بالاخره از هفته پیش دنبال کاراش بودم تاامروز اسممو نوشتم و2تا 4 بعداز ظهرم جلسه اول کلاس بود که رفتم بد نبود امیدوارم 2تا امتحانو همون دفعه اول قبول بشم ولی الانم از اینکه بشینم و رانندگی کنم میترسم،بهم نخندیا از رانندگی میترسم ،مخصوصا" از وقتی که یه تصادف داشتیم وبا سر رفتم تو شیشه (قبل از اینکه بیای تو دلم)حالا ترسم چند برابر شده ولی با خودم گفتم بالاخره باید یاد بگیرم ، میدونی شاید بیشتر از رانندگی بقیه میترسم تا خودم میترسم یهو یکی بد بپیچه جلوم یا....ومن نتونم تصمیم درست بگیرم واتفاق بدی بیفته البته خدانکرده   (دیدم تا خو...
11 خرداد 1392

تبریک روز پدر با تاخیر

قبل از همه عذر میخوام ازت که بعضی از مطالبت رو با تاخیر میذارم،به خاطر اینکه خونه خودمون نیستیم و من باید ببینم کی فرصت میشه تا بیام پای وب وبرات بنویسم ولی این مطلب برای این دیر شد که عکسات تو گوشیه بابا مهدی بود و فرصت نکرده بود بهم بده این روزا سر بابا خیلی شلوغه ومنم خیییلی نمیبینمش به هر حال بگذریم ،بریم عکساتو ببینیم با توضیحاتش     برای اولین بار پنجشنبه 2 خرداد برات لاک زدم البته نمیخواستم بزنم ولی وقتی داشتم لاک میزدم گفتی آیینا بیزنه و همچین ملتمسانه میگفتی که دلم سوخت وبرات لاک زدم (آخه یه وقتایی دستتو میکنی تو دهنت عسلم)   اینجا هم گفتی مامان بیذاره(مامان دستشو بذاره )   این عکسا هم برای...
11 خرداد 1392

بازم شعر

دخمل قشنگم خییلی برات شعر میخونم یه شعری که برات میخوندم تازه گیها کم وبیش باهام همراهی میکنی.    آی قصه قصه قصه             نون وپنیرو پسته              باز میون بچه ها                            مادر بزرگ نشسته        مادر بزرگ قصه میگه                آی بچه ها گوش می...
9 خرداد 1392