24ماهگیه گل دخترم
عشقم،نفسم،امیدم،همه وجودم باورم نمیشه وارد بیست وچهارمین ماه زندگیت شدی واینقدر روزها سریع میگذره که برای من باور اینکه ماه دیگه تولد 2سالگیته خییلی سخته به هر حال خدارو شکر میکنم برای داشتن دختر نازی چون تو و خییییلی شاکرش هستم برای سلامتیه تو که خیلی مهمه خدایا با تمام وجودم سپاسگزارتم.
دخترم اینقدر شیرین وبلا شدی که نمیدونم چی برات بنویسم تقریبا"قشنگ حرف میزنی،از محبتت بگم که صد چندان شده و وقتی ناراحتم میکنی و خودت میفهمی کار بدی کردی سریع میگی بیا بَیَلم(بغلم )تند تند بوسم میکنی که مامان فدات بشه البته بگم با بابا هم همینطوری وبقیه هم در درجه بعد قرار دارن یه وقتایی که مامانی،باباییو....ناراحت میکنی از دلشون در میاری یه وقتایی هم هر چی میگم بگو ببخشید یا برو بوسشون کن انگار نه انگار
دردونه خونه ما اینقدر دلبری میکنی که نگو اگه بیرون باشم وبیام سریع پاتو میگیری وخودتو برام لوس میکنی که من بغلت کنم بعد میگم چی شده عشقم نفسم چشماتو برام نازک میکنی و بعد یه سمت دیگرو نگاه میکنی ومن تند تند بوست میکنم یا میگی آیینا اووفتا زمی(آرینا افتاد زمین)،فدات بشم که هر چی بهت محبت میکنم بازم خواستارشی ومنم عاشق بوسیدن وبوییدن ودر آغوش کشیدن تو هستم.
نمیدونم از کدوم کارات بگم تا چند ماه قبل میدیدم هیچ وابستگیه به من نداری و خوشحال بودم که وقتی نیستم اذییت نمیشی ولی حالا نهایتا"1ساعت تحمل کنی وبعدش بهانمو میگیری فدات شم.
در ضمن تا چند ماه پیش با عروسکات بازی نمیکردی ولی حالا نخودی وعسل همبازیهای هر روز تو هستن براشون غذا درست میکنی بهشون غذا میدی و آب میدی رو پات میخوابونیشون،سبد لگوت که چرخم داره شده چرخ نخودی و عسل نخودیو میذاری توش و عسل و یه وقتایی میذاری روش وتو خونه میگردونیشون.
خیییلی سا مضی(خاله مرضیه)رو دوست داری و مدام میری تو اتاقش با هم بازی میکنید،داداییها رو هم که دیگه نگو مخصوصا"دادایی عبدالرضا چون خییییلی به دلت راه میاد وباهات بازی میکنه و در اتاقشو باز میکنی ومیدونی تو اتاقش شکلات یا کاکائو داره میری میگی آیینا تاتائو بده اونم کهبعدم بهت کاکائو میده.جدیدا" من یا خالتو و...میبری تو اتاق دادایی و میگی آیینا تاتائو بده یعنی بیاید بهتون کاکائو بدم ودایی و ما
میگم نمیدونم از کدوم کارات برات بگم همه کاراتو میخوای خودت انجام بدی و مدام برات توضیح میدم که دخملم برای بعضی از کارا هنوز کوچیکی عشقم،مدام میگی آیینابَیَده(آرینا بلده) فدات بشم.
اینقدر شیرین حرف میزنی که وقتی باهام حرف میزنی فقط لذت میبرم و دوست دارم همش حرف بزنی ومدام بگی ای چیه(این چیه)؟یا اگه جایی از بدم بخوره به در یا تخت و....سریع میای میگی بوس تُنَم(بوس کنم)البته برای بقیه هم همینطوری خییییلی مهربونی.
جدیدا" هر کی هر جا میخواد بره میگی آیینا میاد،آیینا میاد وباید به یه کلکی منصرفت کنم تا نری و بمونی پیشم
تا حدودی حرف گوش کنی یه وقتایی هم اصلا" حرفمو گوش نمیدی یه وقتایی که حرفمو گوش میدی هر چی بهت میگم میگی چَش.
عاشق اینم که هرکسی هرچیزی میده دستت میگی میسی(مرسی).
(همین الان خاله مرضیه داره لاک میزنه اومدی پیشش نشستی . من دیروز برات لاک زدم وداری به خالت میگی بیبین آیینا دایه مدام داری میگی وماو داری ناخنهای خاله که لاک نداره رو بهش نشون میدی ومیگی اینو بیزن(اینو بزن)و دوباره به وسایل خالت دست میزنی و کش مو خالتو برداشتی ومیخوای به موهاش بزنی و خالت میگه نکن ومیگی بیبندَم وخالت فکر کنم داره عصبانی میشه. الانم داری لاکای خالتو فوت میکنی تا خشک بشه ومیگی شباش شباش(یواش یواش)الانم خالت گفت گازت بگیرم دستتو دادی گازت گرفت وبعد بازوتو گاز گرفت وگفتی نَتُن اِبابا(نکن ای بابا)،الانم داری میگی سا مضی خوبه یعنی لاکات خوبه خالت گفت امری باشه گفتی سا مضی باشه،بعد خاله ازت پرسید اسم مامانت چیه؟گفتی مامان میم آذیی(مامان مریم آذری) بعدم گفت بگو تله کابین گفتی تِمه تابی نمیدونم رفتی بیرون یه کارت دستته گفتی بییَم نیشون بدم وااااای بدبخت شدم مامانی داره میره بیرون وتو داری میگی آیینا میاد آیینا میاد باید بیام وبیارمت تو)
مامان فدات بشه
دنیای مریم ومهدی 24 ماهگیت مبارک