خرید کفش و....
دیشب 3تایی رفتیم بهارستان خرید تا برای شما بوت بخرم و برای خودمم شلوار و.... همه چیز به خوبی پیش میرفت و برای شما بوت خریدم و بقیه خریدهامم کردم که بابا گفت اگه کفشم میخوای بخر منم گفتم باشه تا اینجا اومدیم دیگه یه کفش پاشنه بلند انتخاب کردم رفتم بپوشم همین که پامو کردم توش یاد تو افتادم و به بابا نگاه کردم و گفتم مهدی بدبخت شدیم و بابا اومد بگه چرا؟ شما که بوتت پات بود شروع کردی به گریه که اینو در بیار منم پاشنه بلند میخوام این خوب نیست و دیگه به هیچ عنوان آروم نمیشدی منم از کفشه خوشم اومد و اومدم بیرون تا بابا حساب کنه مگه آروم میشدی فقط جیغ میزدی و گریه میکردی هر چی میگفتم میخرم برات اصلا" گوش نمیدادی خلاصه رفتم در یه مغازه از این صندلای...
نویسنده :
مامان مریم
16:18