آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

اولین سیرکی که رفتی(92/11/18)

18 اُم بهمن ماه ساعت 7:30شب به همراه خاله مرضیه و عموحمیدرضا و مامانی رفتیم سیرک خلیل عقاب،من خیلی به سیرک علاقه ندارم ولی به هوای شما که برات تنوعی باشه رفتیم بد نبود و تو خیلی خوشت اومده بود و اولش مات بودی ولی کم کم برات عادی شد و آخرش دیگه میگفتی بریم خونه  اونجا اجازه نمیدادن عکس بگیریم من چندتا یواشکی با گوشی عکش گرفتم خیلی با کیفیت نیست.ببینشون نفسم           فدات بشم که اینطوری با تعجب نگاه میکنی     عکسای پایین جوونیای خلیل عقابه که اونجا گذاشته بودن و خودش هم بین مردم نشسته بود   اینم خود پهلوان خلیل عقاب که شما باهاشون عکس گرفتی ...
16 اسفند 1392

یه پست سرد برفی(3) با یه آفتاب دل انگیز 92/11/17

پنجشنبه 17اُم بهمن ماه روز سوم برفی شما بود که بعد از خوردن صبحانه بردمت برف بازی و بابا مهدی هم رفت سر کار،حسابی بازی کردی تازه بابایی هم اومد و کلی بازی کردید و اولین آدم برفی زندگیتو درست کردی. اینم از عکسات:        بعد از اینکه آدم برفیت تموم شد یکدفعه گفتی میخوام کلاهش از برف باشه ودستاشم از برف باشه که حاصلش شد این   بعدم بابا زنگ زد وگفت کاراش تموم شده بریم یه دوری بزنیم و اومد دنبالمون و رفتیم جاجرود و بعدم رستوران همیشگی و ماهی خوردیم که شما نمیدونی چه ارتباطی با این ماهیها برقرار کرده بودی من جای ماهیه باهات حرف میزدم و....ودر آخر بوس خداحافظی  ...
16 اسفند 1392

یه پست سرد برفی(2) 92/11/16

روز دوم از این هوای سرد زمستونی هم به عشق برف بازی کلی غذا خوردی و حسابی لباس تنت کردم با دوتا کلاه و شالگردن، هوا خیــــــلی سرد بود و ترس از سرما خوردنت رو داشتم ولی دلم طاقت نیاورد میگفتم کو تا دوباره برف بیاد و بتونی برف بازی کنی و بردمت برف بازی و چقدر لذت بردی و بازی کردی از ساعت 2 بعد از ظهر رفتیم تا 3:30 بازم سیر نشده بودی چون هوا خیلی سرد بود و بیشتر از این زمان میترسیدم بمونیم به زور بردمت خونه و کمی گریه کردی ولی بعدش خوابیدی عشقم        راستی برای برف بازی گفتی  خشایارخوابالو وبادکنکامو میبرم. بریم عکساتو ببینیم.     میگفتی خشی (خشایار خوابالو) سفید برفی شده مامان ببین ...
19 بهمن 1392

یه پست سرد برفی(1):)

سلام به عشقم،صبح 92/11/15 ساعت 8صبح از خواب بیدار شدی به عشق برف بازی،آخه شب پیشش بهت گفتم بخواب صبح زود بیدار بشیم و بریم برف بازی،تویِ ورووجک همون شبش که برف رو دیدی میخواستی بری برف بازی،خلاصه صبح به همراه داداییها و سا مضی رفتیم برف بازی.    بریم یه عالمه عکس ببینیم عشقم                                                                                                       &...
16 بهمن 1392

شعرهایی که تازه گیها یاد گرفتی

عسل مامان به شعر خیلی علاقه داری و زود یاد میگیری شعرهایی که به تازگی یاد گرفتی:     توپولویم توپلو،صورتم مثل هلو ، قدو بالام کوتاهه، چشمو ابروم سیاهه، مامان خوبی دارم، میشینه توی خونه ،میدوزه دونه دونه، لباس بچه گونه، میپوشم خوشگل میشم، مثل یه دسته گل میشم.                               بزی نشست تو ایوون، نامه نوشت مامان جون، من بزیه تو هستم، نازنازیه تو هستم، دیروز رفتم به جنگل ،شیر و کلافه کردم، با این دوشاخ تیزم شیکمشو پاره کردم.      عروسک من قرمز پوشیده، تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده، عروسک من چشماتو باز کن، وقتی که شب شد...
2 بهمن 1392

خوابیدن تو

عروسکم وقتی خوابی واقعا" احساس میکنم یه فرشتۀ کوچولو خوابیده و من سریع میام کنارت میخوابم و تورو غرق بوسه میکنم،بوت میکنم و نوازشت میکنم،دخترم اینقدر معصومی که دوست ندارم این معصومیت کودکانه با بزرگ شدنت از بین بره.  میمیرم برای چونه زدنت برای نخوابیدن و وقتی یه قصه برات میگم بعد از زمان کوتاهی در خواب عمیق فرو میری امیدوارم همیشه خوابای خوب ببینی عسلم.   (این روزا بهت میگم چونه کوچولو وخیلی خوشت میاد و بعد دنبالت میکنم تا چونتو بوس کنم وتو که قلقلکی هستی نمیدونی چطوری از دستم در میری ولی بالاخره میگیرمتو و چونۀ کوچولوتو بوس میکنم و تو غش میکنی از خنده و کلی میخورمت عروسک کوچولو )    (این عکسو خیلی ...
23 دی 1392

تولد دادایی عَبرضا(دایی عبدلرضا)

تولد دایی عبدالرضا 11دیماه بود که به خاطر مشغله کاری خودش و..ما تولدشو جمعه 13دیماه گرفتیم که شما به داییت میگفتی که تولد دوتاییمونه و...   اینم عکسات عسل خانوم:کشتی مارو با ادا و اصولت عاشقتم یه دونه داداش خوبم تولدت مبارک امیدوارم تولد 135 سالگیتو جشن بگیریم ...
23 دی 1392

عروسک ملوسم 31 ماهگیت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک:)

عروسک قشنگم،دختر کوچولوی من تویی که تمام لذت مادر بودنو باتو تجربه کردم چقدر شیرینه تورو داشتن تمام این حرفارو بهت میگم هزاران هزار بار برات میگم تا بدونی چقدر از داشتنت خوشحالم و چقدر به وجودت افتخار میکنم،بدون بینهایت دوست دارم،شنیدم میگن آدم اول باید خودشو دوست داشته باش بعد دیگران رو ولی من اول از همه تو رو دوست دارم بیشتر از خودم خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی عاشقتم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی . 31اُمین ماه ورودت خجسته نفسم،بزرگترین آرزوم خوشبختی توست.   امروز به همراه مامانی بردمت کمی برف بازی کنی چون بهت قول داده بودم، چقدر خوشت اومده بود اولش نمیدونستی چطوری بازی کنی بعد دیدم دایی عبدا...
12 دی 1392

5 اُم دیماه سالگرد عقدمون

4اُم دیماه شب بابا ما رو برد دنیای بازی و بعدم شام بیرون بودیم و 5اُم دیماه هم خونه مامانِ بابا بودیم که بابا از سر کار اومد و من تو اتاق داشتم با خاله مرضیه تلفنی صحبت میکردم که دیدم بابا مهدی با یه دسته گل اومد تو اتاق و من هم غافلگیر شدم و هم خیلی خوشحال واقعا" ممنونم همسر خوبم و بعد دیدم بابا یه کیکم خریده و زنگ زده بود به عمه ها و عمو امیر که بیان دور هم باشیم و منم شما رو حاضر کردم و خودمم حاضر شدم یه چند تا عکس 3تایی گرفتیم که الان پیشم نیست و عکسایی که همراهمه رو برات میذارم در ضمن برات بگم بهم گفتی گل و کیک برای منه مامانا و بابا برام خریده عکسای دنیای بازیت بیشتر ازت فیلم گرفتم عشقم    ...
9 دی 1392