5 اُم دیماه سالگرد عقدمون
4اُم دیماه شب بابا ما رو برد دنیای بازی و بعدم شام بیرون بودیم و 5اُم دیماه هم خونه مامانِ بابا بودیم که بابا از سر کار اومد و من تو اتاق داشتم با خاله مرضیه تلفنی صحبت میکردم که دیدم بابا مهدی با یه دسته گل اومد تو اتاق و منهم غافلگیر شدم و هم خیلی خوشحال واقعا" ممنونم همسر خوبم و بعد دیدم بابا یه کیکم خریده و زنگ زده بود به عمه ها و عمو امیر که بیان دور هم باشیم و منم شما رو حاضر کردم و خودمم حاضر شدم یه چند تا عکس 3تایی گرفتیم که الان پیشم نیست و عکسایی که همراهمه رو برات میذارم در ضمن برات بگم بهم گفتی گل و کیک برای منه مامانا و بابا برام خریده
عکسای دنیای بازیت بیشتر ازت فیلم گرفتم عشقم
اینم گلی که بابا برام گرفت که همش گفتی برای منه ها و در آخر گفتی برای دوتاییمونه نفسم
اینم کیکی که گفتم و شما میگفتی تولدمه شمع میخوام و یه شمع تولد گذاشتیم روش و همش روشنش میکردیم و شما فوتش میکردی
فدای اون نگاهت
مهدی عزیزم ممنونم
تو و آرینا تمام دنیای من هستید