:) بعد از تقریبا یه ماهی اومدم تا بگم...
آرینا جونم 16 آذر ماه آزمایش داشتی که به همراه بابا بردیمت و الهی برات بمیرم که موقع گرفتن خون چقدر گریه کردی ولی بعدش خوب بودی و ما هم برات خوراکی خریدیم و پارک بردیمت و....ولی از 18 آذر نفهمیدم چی شد که سرما خوردی و بردمت دکتر و دارو داد و جواب آزمایشتو دید و راضی بود.....بهتر شده بودی که 26 آذر طبق معمول هر روز صبح شیر خوردی ولی اینبار بالا آوردی و من گفتم مال سرماخوردگیته ولی عصرش دیدم یه کم بهانه میگیری و همش میخواستی بغلم باشی شبم زود خوابوندمت که نصف شب دیدم داری ناله میکنی و به پیشونیت دست زدم دیدم تب داری واااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی اعصابم خورد شد و بهت استامینوفن دادم و یه دستمال برداشتم خیس میکردم و آروم میذاشتم رو پیشونیت تو هم با ناله میگفتی نه نمیخوام و.....و منم میگفتم تب داری مامان و....تا صبح بیدار بودم صبح که بیدار شدی دیدم بهتری ولی همش میگفتی بغلم کن و....واقعا" خسته شدم و عصر دیدم تب داری و دیگه سریع بردمت درمانگاه پگاه که البته خیلی خوشم نمیاد از دکتراش و شانس من یه خانوم دکتر شیفتش بود که نا نداشت حرف بزنه و منم داروهایی که بهت میدادمو بهش گفتم و چیز خاصی نگفت گفت همون چرک خشک کنشو بخوره و یه شربت گیاهی پروسپان و یه قطره بینی داد و یه آزمایش ادرار داد برای اینکه تب داشتی و گفت دوباره سرما خورده و گفتم شربت استامینوفنم بهش دادم ولی اصلا" هیچی نگفت منم کاملا" ناراضی اومدم بیرون و به همراه دایی علیرضا و مامانی رفتیم داروخانه و به دکتر اونجا گفتم چی شده و....گفت قطره استامینوفن بهتره و شیاف استامینوفن هم داد گفت اگه تبش پایین نیومد براش بذار که سریع تبو میاره پایین،تو اون شبا بابا هم کارش سنگین شده بود 11-12شب میومد منم از خستگی اینقدر کلافه بودم،خلاصه 28 آذر آزمایش ادرار دادی که خدارو شکر چیزی نبود. تو اون مدت هیچکس نمیتونست بهم حرف بزنه فقط به خودم فشار میاوردم که با تو بد اخلاقی نکنم یا سرت داد نزنم که چندباری از دستم در رفت وخانوادم بهم میگفتن تو رو خدا سر آرینا داد نزن که یه روز زدم زیر گریه و همهخودمم خیلی ناراحت شدم که ناراحتشون کردم تو این مدت خیلی بد اخلاق شده بودم و دلم برای خانوادم میسوزه که با صبوریشون منو تحمل میکنن.خلاصه دو سه روزی بد اسیرت بودم و همش بغلم بودی رو پام میخوابیدی و همش برات قصه میگفتم و... تا برای شب یلدا شما یه کم بهتر بودی و من حالم بد شد همه میگفتن ضعیف شدی و واقعا" بیخوابیا و سرما خوردگی خودم و...تمام جونمو گرفته بود انگار،شب یلدا هم خیلی حوصله نداشتم خونه مامانی بودیم برای خاله مرضیه شب چله ای آوردن و مامانی هم شام خانواده عمو حمیدرضا رو دعوت کرده بود و دور هم بودیم...تو هم با خواهر زاده عمو حمیدرضا مشغول بودی هر کاری میکرد میخواستی بکنی و همش میگفتی نورا بیا بازی کنیم و...
1دیماه هم بینایی سنجی بردمت که گفتن چشمات آستیکماته و آستیکماته چشم چپت بیشتره و من و بابا مهدی و بغضی گلومو گرفته بود و جلوی خودمو گرفتم و بعد بردمت برای دندونات که گفت 2تا از دندوناش یه کم پوسیدگی داره و ما بازم چه روز بدی بود برای دندونات 10 اسفند وقت داد و دکتر بینایی سنجی هم یه دکتر معرفی کرد ببریمت که عصرش بردمت و گفت تو این سن چون قرنیه چشم بچه هنوز کامل شکل نگرفته این حالت طبیعیه و چشم بچه شما جزو چشمای سالمه فقط با گوشی بازی نکنه و جلوی تلویزیون نره و تو همش به آقای دکتر میگفتی باشه باشهیه کم خیالم راحت شد ولی میخوام یه دکتر چشم دیگه ببرمت چون چشمای خودمم ضعیفه امیدوارم از من ارث نبرده باشی نفسم،اونروز که خانوم دکتر گفت چشماش آستیکماته دنیا رو سرم خراب شد و بعد همون لحظه یه تبخال گنده زدم که میبینیش میگی لبت چی شده بوسش کنم خوب بشهاز اونروزم تو تحریم بازیهای موبایلی و چون خود آقای دکتر بهت گفت خیلی اسرار نمیکنی که با گوشی بازی کنی بابا که بازیهاشو کلا" پاک کرد منم که کلا" گوشیمو بهت نمیدادم امیدوارم چشمت هیچوقت ضعیف نشه عزیزم
بهتر شده بودی که از امروز دوباره میگی گلوم درد میکنه و منم رفتم برات شربت آموکسی سیلین خریدم که بهت بدمنمیدونم این سرما خوردگیه لعنتی تموم میشه خسته شدم 3 هفته ای هست همرامونه و تموم نمیشه
حالا بریم سراغ عکسای شب یلدای خوشگل خانوم
تو عکس گرفتن اصلا" همکاری نکردی و دایی علیرضا یه چندتایی همینطوری ازت عکس گرفته بود،این لباس قرمزم برای شب یلدا برات دوختم مبارکت باشه عزیزم میخواستم آتلیه ببرمت که مریض شدی و....باشه برای آینده نزدیک عشقم
یلدات مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارک جوجه طلایی
آرینا جون و نورا جون در حال بازی معروفِ پو
فدای چشمای مریضت
این ماشین لباسشویی هم هدیه شب یلداتِ که بابا مهدی برات خرید بازم مبارکت باشه عشق ما
وقتی مریضی اصلا" حوصله ندارم،دلم اندازه تموم دنیا میگیره عشقم