آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آرینا جونمی

:) بعد از تقریبا یه ماهی اومدم تا بگم...

1392/10/9 17:22
نویسنده : مامان مریم
1,247 بازدید
اشتراک گذاری

آرینا جونم 16 آذر ماه آزمایش داشتی که به همراه بابا بردیمت و الهی برات بمیرم که موقع گرفتن خون چقدر گریه کردی ولی بعدش خوب بودی و ما هم برات خوراکی خریدیم و پارک بردیمت و....ولی از 18 آذر نفهمیدم چی شد که سرما خوردی و بردمت دکتر و دارو داد  و جواب آزمایشتو دید و راضی بود.....بهتر شده بودی که 26 آذر طبق معمول هر روز صبح شیر خوردی ولی اینبار بالا آوردی و من گفتم مال سرماخوردگیته ولی عصرش دیدم یه کم بهانه میگیری و همش میخواستی بغلم باشی شبم زود خوابوندمت که نصف شب دیدم داری ناله میکنی و به پیشونیت دست زدم دیدم تب داری واااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی اعصابم خورد شد کلافهگریهو بهت استامینوفن دادم و یه دستمال برداشتم خیس میکردم و آروم میذاشتم رو پیشونیت تو هم با ناله میگفتی نه نمیخوام و.....و منم میگفتم تب داری مامان و....تا صبح بیدار بودم صبح که بیدار شدی دیدم بهتری ولی همش میگفتی بغلم کن و....واقعا" خسته شدم و عصر دیدم تب داری و دیگه سریع بردمت درمانگاه پگاه که البته خیلی خوشم نمیاد از دکتراش و شانس من یه خانوم دکتر شیفتش بود که نا نداشت حرف بزنه و منم منتظر داروهایی که بهت میدادمو بهش گفتم و چیز خاصی نگفت گفت همون چرک خشک کنشو بخوره و یه شربت گیاهی پروسپان و یه قطره بینی داد و یه آزمایش ادرار داد برای اینکه تب داشتی و گفت دوباره سرما خورده و گفتم شربت استامینوفنم بهش دادم ولی اصلا" هیچی نگفت منم کاملا" ناراضی اومدم بیرون و به همراه دایی علیرضا و مامانی رفتیم داروخانه و به دکتر اونجا گفتم چی شده و....گفت قطره استامینوفن بهتره و شیاف استامینوفن هم داد گفت اگه تبش پایین نیومد براش بذار که سریع تبو میاره پایین،تو اون شبا بابا هم کارش سنگین شده بود 11-12شب میومد منم از خستگیافسوس اینقدر کلافه بودم،خلاصه 28 آذر آزمایش ادرار دادی که خدارو شکر چیزی نبود.  تو اون مدت هیچکس نمیتونست بهم حرف بزنه فقط به خودم فشار میاوردم که با تو بد اخلاقی نکنم یا سرت داد نزنم که چندباری از دستم در رفت وخانوادم بهم میگفتن تو رو خدا سر آرینا داد نزن که یه روز زدم زیر گریه گریه و همهتعجبناراحتخودمم خیلی ناراحت شدم که ناراحتشون کردم تو این مدت خیلی بد اخلاق شده بودم و دلم برای خانوادم میسوزه که با صبوریشون منو تحمل میکنن.خلاصه دو سه روزی بد اسیرت بودم و همش بغلم بودی رو پام میخوابیدی و همش برات قصه میگفتم و... تا برای شب یلدا شما یه کم بهتر بودی و من حالم بد شد همه میگفتن ضعیف شدی و واقعا" بیخوابیا و سرما خوردگی خودم و...تمام جونمو گرفته بود انگار،شب یلدا هم خیلی حوصله نداشتم خونه مامانی بودیم برای خاله مرضیه شب چله ای آوردن و مامانی هم شام خانواده عمو حمیدرضا رو دعوت کرده بود و دور هم بودیم...تو هم با خواهر زاده عمو حمیدرضا مشغول بودی هر کاری میکرد میخواستی بکنی و همش میگفتی نورا بیا بازی کنیم و...  

1دیماه هم بینایی سنجی بردمت که گفتن چشمات آستیکماته و آستیکماته چشم چپت بیشتره و من و بابا مهدیتعجبناراحت و بغضی گلومو گرفته بود و جلوی خودمو گرفتم و بعد بردمت برای دندونات که گفت 2تا از دندوناش یه کم پوسیدگی داره و ما بازمتعجبناراحت چه روز بدی بود برای دندونات 10 اسفند وقت داد و دکتر بینایی سنجی هم یه دکتر معرفی کرد ببریمت که عصرش بردمت و گفت تو این سن چون قرنیه چشم بچه هنوز کامل شکل نگرفته این حالت طبیعیه و چشم بچه شما جزو چشمای سالمه فقط با گوشی بازی نکنه و جلوی تلویزیون نره و تو همش به آقای دکتر میگفتی باشه باشهبغلیه کم خیالم راحت شد ولی میخوام یه دکتر چشم دیگه ببرمت چون چشمای خودمم ضعیفه امیدوارم از من ارث نبرده باشی نفسم،اونروز که خانوم دکتر گفت چشماش آستیکماته دنیا رو سرم خراب شد و بعد همون لحظه یه تبخال گنده زدم که میبینیش میگی لبت چی شده بوسش کنم خوب بشهماچاز اونروزم تو تحریم بازیهای موبایلی و چون خود آقای دکتر بهت گفت خیلی اسرار نمیکنی که با گوشی بازی کنی بابا که بازیهاشو کلا" پاک کرد منم که کلا" گوشیمو بهت نمیدادم امیدوارم چشمت هیچوقت ضعیف نشه عزیزمبغل

بهتر شده بودی که از امروز دوباره میگی گلوم درد میکنه و منم رفتم برات شربت آموکسی سیلین خریدم که بهت بدمناراحتنمیدونم این سرما خوردگیه لعنتی تموم میشه خسته شدم 3 هفته ای هست همرامونه و تموم نمیشهناراحت  

حالا بریم سراغ عکسای شب یلدای خوشگل خانومماچ     

تو عکس گرفتن اصلا" همکاری نکردی و دایی علیرضا یه چندتایی همینطوری ازت عکس گرفته بود،این لباس قرمزم برای شب یلدا برات دوختم مبارکت باشه عزیزم  میخواستم آتلیه ببرمت که مریض شدی و....باشه برای آینده نزدیک عشقمقلبماچ

 یلدات مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارک جوجه طلاییماچ

 آرینا جون و نورا جون در حال بازی معروفِ پوبغل

فدای چشمای مریضتدل شکسته

  

این ماشین لباسشویی هم هدیه شب یلداتِ که بابا مهدی برات خرید بازم مبارکت باشه عشق ماقلب

وقتی مریضی اصلا" حوصله ندارم،دلم اندازه تموم دنیا میگیره عشقم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

جیران بخشنده
11 دی 92 15:10
آرینای قشنگم وقتی این پستت رو خوندم خیلی ناراحت شدم امیدوارم زود تر خوب شی خاله جونم میدونم خیلی سخته ولی تحمل کنید قوی باشید ایشالا آرینای عروسک هم هر چه زود تر خوب میشه کادوی قشنگت هم مبااارک عزیزم
مامان مریم
پاسخ
فدات شم دوست خوبم روزای سختی بود ولی خوب بچه داری همینه دیگه،نمیخواستم ناراحتت کنم عزیزم.شاد و سالم باشی عزیزم
الهام مامان یسنا
11 دی 92 17:35
ای جانم عزیزدلم. مریم جون من واقعا درکت میکنم منم وقتی یسنا مریضه که البته تو این پاییز و زمستون تقریبا هر ماه یه جور سرماخوردگی رو گرفته دیگه حوصله هیچی رو ندارم چون که خیلی هم وابسته به منه و باباش هم شب ها همیشه 11 میاد خونه دیگه من کلا داغون میشم. بعضی وقت ها میشینم گریه میکنم خیلی برای چشم هاش و دندوناش ناراحت شدم واقعا حق داشتی کلافه بشی. منم برای چشم های یسنا خیلی دلواپسم چون که خانواده باباش چشم هاشون ضعیفه خیلی میترسم. الهی بمبرم برای آرینا جونم که حال نداره. انشالله زود زود خوب بشی.
مامان مریم
پاسخ
چی بگم الهام جون از این سرماخوردگی که هممون اسیرش بودم،آره خیلی برای چشماش نگرانم چون چشمای خودمم ضعیفه حالا دندوناشو میگم شیریه با اینکه هر شب براش مسواک میزنم ولی میدونی که باید باهاشون کشتی گرفت میگه خودم مسواک بزنم که اونم چه جوری میزنه....خلاصه که خیلی کلافم