یه پست سرد برفی(2) 92/11/16
روز دوم از این هوای سرد زمستونی هم به عشق برف بازی کلی غذا خوردی و حسابی لباس تنت کردم با دوتا کلاه و شالگردن، هوا خیــــــلی سرد بود و ترس از سرما خوردنت رو داشتم ولی دلم طاقت نیاورد میگفتم کو تا دوباره برف بیاد و بتونی برف بازی کنی و بردمت برف بازی و چقدر لذت بردی و بازی کردی از ساعت 2 بعد از ظهر رفتیم تا 3:30 بازم سیر نشده بودی چون هوا خیلی سرد بود و بیشتر از این زمان میترسیدم بمونیم به زور بردمت خونه و کمی گریه کردی ولی بعدش خوابیدی عشقم
راستی برای برف بازی گفتی خشایارخوابالو وبادکنکامو میبرم.
بریم عکساتو ببینیم.
میگفتی خشی (خشایار خوابالو) سفید برفی شده مامان ببین
گیر داده بودی میخواستی بدون دستکش به برفا دست بزنی و من میگفتم نه دستات یخ میکنه و شما هم که کلا"کوتاه نمیای،منم دستکشاتو درآوردم وبه برفا دست زدی ولی به دقیقه نرسید که گریه کردی و من این دستکش زرداتو دستت کردم چون اون قبلیا خیس خیس بود،اینم از حرف گوش نکردنات.همه اینایی که گفتم تو فیلمت هست
بعدم که رسیدیم دم در خونه مامانی دایی علیرضا از پنجره از بالا ازت عکس گرفت ودایی عبدالرضا هم اومد و باهات دم در برف بازی کرد که من فیلم میگرفتم و دایی علیرضا عکس.
میبوسمت دختر نازم