3تاییمون مریض شدیم
عسلم این مدت که نیومدم درگیر سرماخوردگی شدید شما و بعد خودم و بابا مهدی بودم که 3تاییمون کنار هم میخوابیدیم اصلا" حال نداشتیم
31شهریور ماه دیدم داری عطسه میکنی و از روز قبلش بین بازی کردنات میومدی میگفتی مامان گِیوم(گلوم) درد میکنه و منم فکر کردم بازیته و میگفتم بیا بوس کنم خوب شه و بوس میکردم و میگفتم خوب شد عزیزم میگفتی آره و میرفتی دنبال بازیت البته یه کم شک کردم ولی باز گفتم نه حتما" داره بازی میکنه.بعد دیدم نه جدی جدی مریض شدی و اول مهرماه بردمت دکتر.
این سری دکترت رو عوض کردیم و بردیمت پیش دکتر مسیح پور که واقعا" دکتر خوبیه و عمو کامیار معرفیش کرده بود و چقدر مهربون بود و تو اصلا" غریبی نکردی و کلی هم بهت برچسبهای خوشگل داد.
بهت دارو داد و ویتامینهایی که بهت میدادمو عوض کرد و در ضمن 2تا آمپول (ویتامین د) هم بهت داد که همون شب یکیشو برات زدیم و بعدیو باید 14 روز دیگه بزنیم و اولین تجربه آمپولت بود،الهی فدات بشم بابا بین دوتا پاش نگهت داشت و منم نازت میکردم و آقای دکتر آمپولو بهت زد جالبه اصلا" از این آقای دکتر که بهت آمپول زد خوشت نیومد خیـــــــــــــلی آدم خشکی بود منم خوشم نیومد.
به هر حال الان تا حدودی بهتریم و همچنان دارم بهت دارو میدم امیدوارم هر چه زودتر بهتر بشی نفسم.
میبوسمت و امیدوارم تا آخر زمستون دیگه مریض نشی.
آرینا جونم تا این لحظه ، 2 سال و 2 ماه و 17 روز و 4 ساعت و 1 دقیقه و 54 ثانیه سن دارد
و الان در خواب ناز نیمروزی هستی نفسم