خرید کفش و....
دیشب 3تایی رفتیم بهارستان خرید تا برای شما بوت بخرم و برای خودمم شلوار و.... همه چیز به خوبی پیش میرفت و برای شما بوت خریدم و بقیه خریدهامم کردم که بابا گفت اگه کفشم میخوای بخر منم گفتم باشه تا اینجا اومدیم دیگه یه کفش پاشنه بلند انتخاب کردم رفتم بپوشم همین که پامو کردم توش یاد تو افتادم و به بابا نگاه کردم و گفتم مهدی بدبخت شدیم و بابا اومد بگه چرا؟ شما که بوتت پات بود شروع کردی به گریه که اینو در بیار منم پاشنه بلند میخوام این خوب نیست و دیگه به هیچ عنوان آروم نمیشدی منم از کفشه خوشم اومد و اومدم بیرون تا بابا حساب کنه مگه آروم میشدی فقط جیغ میزدی و گریه میکردی هر چی میگفتم میخرم برات اصلا" گوش نمیدادی خلاصه رفتم در یه مغازه از این صندلای شیشه ای داشت که منم ازشون بدم میاد برای اینکه آروم بشی پات کردم ولی واقعا" زشت بود دلم نمیومد براش پول بدم و بخرم گفتم بیا بریم بگردیم خوشگلشو پیدا کنیم باز شروع کردی یعنی نمیدونی چی کار میکردی خودتو میزدی از بغل بابا خودتو پرت میکردی بغل من خیلی عصبانی بودی تا حالا اینطوری ندیده بودیمت،منو و بابا رو میزدی و ماهر چی میگفتیم میخریم بریم خوشگلشو پیدا کنیم خلاصه از پاساژ اومدیم بیرون به بابا گفتم من از این صندلا خیـــــــــــــــــــــــــــلی بدم میاد بریم سپهسالار اونجا تنوع کفشای بچه بیشتره و بابا شما رو آروم کرد حالا میخواد بیارتت تو ماشین نمیای آخر سر گفتم میخوام ببرمت مغازه ای که یکتا ازش کفش خریده آب رو آتیش تو شد این حرف من و رفتیم سپهسالار اول برات یه کیف خریدیم وبعد هم یه کفش پاشنه بلند که همونجا پوشیدی و از پات در نیاوردی و اینقدر خسته شدم که یادم رفت ازت فیلم بگیرم.دیگه آروم شدی بعدم رفتیم پالیزی غذا خوردیم و اومدیم خونه مامانی که تو راهرو کفشت صدایی داشت که همه اومدن دم در و کلی قربون صدقه ات رفتن و من ماجرا رو براشون تعریف کردم بعد دادایی عبدالرضا ازت پرسید چی کار کردی بابا برات کفش خرید؟ گفتی:گریه کردم خودمو زدم ببین چه وورووجکی هستی. ولی امروز صبح که از خواب بیدار شدی ناشتا سراغ کفشتو گرفتی و گفتی ببینمشون منم در راهرو رو باز کردم که ببینیشون و گفتی یه دیقه بپوشم منم پات کردم کلی باهاشون تو راهرو راه رفتی تازه شیرتم تو راهرو خوردی عسلم.
اینم عکسای خریدات.
اولین بوتت نفسم
اولین کفش پاشنه بلندت قرتی خانوم
البته دوست داشتیم میگشتیم از این خوشگلترشو برات میخریدیم ولی ترسیدم باز شروع کنی به گریه
مبارکت باشه عشقم
آرینا جونمون تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 4 روز و 5 ساعت و 14 دقیقه و 8 ثانیه سن دارد