پکنیک(92/7/12)
دیروزساعت 10:30-11 صبح بود که تصمیم گرفتیم بریم بیرون از شهر البته به همراه خانوادۀ من و مامانی شروع کرد سریع به نهار درست کردن و ما هم آماده میشدیم من کارای شما رو میکردم یه دوش گرفتیم و...ساعت 1:30 حرکت کردیم و به سمت لواسانات رفتیم و چون هممون گشنمون بود تصمیم گرفتیم اول تو یه پارک نهار بخوریم و بعد به مسیرمون ادامه بدیم،همین کارم کردیم تو یه پارک تو لواسون جا انداختیم نهار خوردیم البته تا از در خونه حرکت کردیم شما تو ماشین خوابیدی و ما نهار خوردیم تازه بعدش بیدار شدی حالا عکس ببینیم تا برات بگم
دخملمون آماده برای رفتن به پیکنیک که گیر داد تو ماشین سا مضی (خاله مرضیه)بشینه و ما دیگه ماشین نبردیم.
در خواب نازی عشقم،عادتت دادم حتما" ظهرها بخوابی و خودت خوابت میگیره و سریع میخوابی
عشقم بیدار شد و سریع با باباش دوید لب آب و با بابا به ماهیها نون میدادی وحرف میزدید که من عاشق دیدن این لحظه های پدر و دختری هستم
حالا برات بگم چی شداین پارک همینطوری حوض داشت و بین حوضها مسیر سنگی بود و مردم از روش رد میشدن تا به محوطه چمن برسن یا برن تو خیابون اگرم نمیخواستی از این قسمتها رد بشی باید پارک رو دور میزدی که راهت دورتر میشد،بعد از خوردن نهار و جمع کردن وسایل من از این مسیرهای سنگی و لیز نیومدم.خاله مرضی هم با عمو حمید پارک دور زده بودن البته زودتر ،دایی علیرضا هم جلوتر کمی وسایل رو برده بود تو ماشین .بابا مهدی هم شما رو بغل کرد و به همراه مامانی از این مسیر اومدن و من گفتم مواظب باشیدلیزه ها خلاصه یه لحظه از دور دیدم بابا مهدی داره کمکه یه خانومه میکنه که افتاده تو آب یکم که رفتم جلوتر دیدم مامانی افتاده تو آب که دیگه دویدم و دیدم مامانی خیس آبه ولی خدارو شکر چیزش نشده بود و بابا مهدی هم از طرفی حواسش به تو بود و تو رو گذاشته بود زمین و برگشته بود دست مامانیو بگیره که مامانی نبوده و افتاده بود تو آب خلاصه از طرفی خیـــــــــــــــلی ناراحت شدیم که مامانی افتاد تو آب از طرفی هم همگی
خلاصه مامانی که سر تا پا خیس بود،شانس آورد یه کت با خودش آورده بود اونو پوشید و برگشتیم خونه و مامانی دوش گرفت و بعد از کمی نشستن و تعریف کردن داستان برای بابایی و دایی عبدالرضا(چون نیومدن باهامون کار داشتن)راه افتادیم رفتیم پارک نهج البلاغه که پارک جالبی بود.
عمو حمید هم بادبادک آورده بود که بابا مهدی هواش کرد داد دستت و این شد اولین باری که بادبادک هوا کردی.بیشتر ازتون فیلم گرفتم عشقم
خیلی جالب بود که تو محوطۀ بازیه بچه ها محوطۀ خاک بازی هم بود و کلی لذت بردی و منم خیـــــــــلی خوشم اومد که یه بازی متفاوتو تجربه کردی
یه بچه با لیوان خاک ریخت تو موهات تو هم وبعد تو خاکارو میریختی رو بچه ها و من و بابا میگفتیم خاکارو بریز تو لوله باباجانولی کلا" جالب بود
بعدهم سرسره بازی وکه از این پله ها میرفتی بالا که اولش بابا کمکت کرد تا یاد بگیری
بعدش خودت میرفتی بالاباورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی یه روز آرزو میکردم خودت بدو بدو کنی و بازی کنی و....حالا همون روزه
در آخرم یه کم شام خوردی(ساندویج الویه)بازم بازی و بعدم اومدیم خونه که تو ماشین خوابیدی و رسیدیم خواب بودی و گذاشتمت سر جات وتا عوضت کنم بیدار شدی گفتم بریم دوش بگیریم تو موهات خاکه و تو نـــــــــــــــــــــــــــــه منم بیخیال شدم و بعدم خوابیدیم
تو ماهگردت دو تا اولینو تجربه کردی،یکی بادبادک هواکردنو و اون یکی خاک بازیو
اینم از اینروز که رفت جزو خاطرات خوبمون (خدایا شکرت)