آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

آرینا جونمی

پکنیک(92/7/12)

1392/7/13 17:31
نویسنده : مامان مریم
900 بازدید
اشتراک گذاری

دیروزساعت 10:30-11 صبح بود که تصمیم گرفتیم بریم بیرون از شهر البته به همراه خانوادۀ من و مامانی شروع کرد سریع به نهار درست کردن و ما هم آماده میشدیم من کارای شما رو میکردم یه دوش گرفتیم و...ساعت 1:30 حرکت کردیم و به سمت لواسانات رفتیم و چون هممون گشنمون بود تصمیم گرفتیم اول تو یه پارک نهار بخوریم و بعد به مسیرمون ادامه بدیم،همین کارم کردیم تو یه پارک تو لواسون جا انداختیم نهار خوردیم البته تا از در خونه حرکت کردیم شما تو ماشین خوابیدی و ما نهار خوردیم تازه بعدش بیدار شدی حالا عکس ببینیم تا برات بگملبخند  

دخملمون آماده برای رفتن به پیکنیک که گیر داد تو ماشین سا مضی (خاله مرضیه)بشینه و ما دیگه ماشین  نبردیم.

 

در خواب نازی عشقم،عادتت دادم حتما" ظهرها بخوابی و خودت خوابت میگیره و سریع میخوابیبغل

 

عشقم بیدار شد و سریع با باباش دوید لب آب و با بابا به ماهیها نون میدادی وحرف میزدید که من عاشق دیدن این لحظه های پدر و دختری هستمقلب

 

حالا برات بگم چی شدناراحتاین پارک همینطوری حوض داشت و بین حوضها مسیر سنگی بود و مردم از روش رد میشدن تا به محوطه چمن برسن یا برن تو خیابون اگرم نمیخواستی از این قسمتها رد بشی باید پارک رو دور میزدی که راهت دورتر میشد،بعد از خوردن نهار و جمع کردن وسایل من از این مسیرهای سنگی و لیز نیومدم.خاله مرضی هم با عمو حمید پارک دور زده بودن البته زودتر ،دایی علیرضا هم جلوتر کمی وسایل رو برده بود تو ماشین .بابا مهدی هم شما رو بغل کرد و به همراه مامانی از این مسیر اومدن و من گفتم مواظب باشیدلیزه ها خلاصه یه لحظه از دور دیدم بابا مهدی داره کمکه یه خانومه میکنه که افتاده تو آب یکم که رفتم جلوتر دیدم مامانی افتاده تو آب که دیگه دویدم و دیدم مامانی خیس آبه ولی خدارو شکر چیزش نشده بود و بابا مهدی هم از طرفی حواسش به تو بود و تو رو گذاشته بود زمین و برگشته بود دست مامانیو بگیره که مامانی نبوده و افتاده بود تو آب خلاصه از طرفی خیـــــــــــــــلی ناراحت شدیم که مامانی افتاد تو آب از طرفی  هم همگیقهقهه خنده

خلاصه مامانی که سر تا پا خیس بود،شانس آورد یه کت با خودش آورده بود اونو پوشید و برگشتیم خونه و مامانی دوش گرفت و بعد از کمی نشستن و تعریف کردن داستان برای بابایی و دایی عبدالرضا(چون نیومدن باهامون کار داشتن)راه افتادیم رفتیم پارک نهج البلاغه که پارک جالبی بود.   

عمو حمید هم بادبادک آورده بود که بابا مهدی هواش کرد داد دستت و این شد اولین باری که بادبادک هوا کردی.بیشتر ازتون فیلم گرفتم عشقمبغل

 

خیلی جالب بود که تو محوطۀ بازیه بچه ها محوطۀ خاک بازی هم بود و کلی لذت بردی و منم خیـــــــــلی خوشم اومد که یه بازی متفاوتو تجربه کردیماچ 

یه بچه با لیوان خاک ریخت تو موهات تو همتعجب وبعد تو خاکارو میریختی رو بچه ها و من و بابا میگفتیم خاکارو بریز تو لوله باباجانخجالتولی کلا" جالب بودمژه

بعدهم سرسره بازی وکه از این پله ها میرفتی بالا که اولش بابا کمکت کرد تا یاد بگیری لبخند

 

بعدش خودت میرفتی بالاتشویقباورم نمیشه اینقدر بزرگ شدی یه روز آرزو میکردم خودت بدو بدو کنی و بازی کنی و....حالا همون روزهمژه

در آخرم یه کم شام خوردی(ساندویج الویه)بازم بازی و بعدم اومدیم خونه که تو ماشین خوابیدی و رسیدیم خواب بودی و گذاشتمت سر جات وتا عوضت کنم بیدار شدی گفتم بریم دوش بگیریم تو موهات خاکه و تو نـــــــــــــــــــــــــــــهمتفکر منم بیخیال شدم و بعدم خوابیدیملبخند   

تو ماهگردت دو تا اولینو تجربه کردی،یکی بادبادک هواکردنو و اون یکی خاک بازیو بغل

اینم از اینروز که رفت جزو خاطرات خوبمون (خدایا شکرت)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان آرمينا
13 مهر 92 17:46
هميشه به تفريح و خوش باشيد
منم همش ميگم كي بشه آرمينا راه بره و بدو بدو كنه هرچند ميدونم كه خيلي دور نيست


همچنین شما عزیزم،دوستم عجله نکن به یه چشم بر هم زدن به آرزوت میرسی
مامان ساجده
13 مهر 92 23:28
اميدوارم هميشه خوش باشيد
خدا رو شكر براي مامانتونم اتفاقي نيفتاد و بخير گذشت


نظر لطفته دوستم همچنین شما
آره خدارو شکر به خیر گذشت و مامان خوبه وگرنه خیــــــــــلی حال گیری بود از خوشحالی که به خیر گذشته واتفاق بدتری نیفتاد میخندیدیم ولی مامان یه کم شکه شده بود رنگش پریده بود بنده خدا بازم شکر
مینا ( دلنوشته هایی برای دلبندم )
14 مهر 92 9:29
همیشه به تفریح و گردش گلم امیدوارم حسابی خوش گذشته باشه عزیزم


مرسی عزیزم همچنین شما دوست خوبم
شیما مامان درینا
14 مهر 92 9:42
چه روز خوبی عزیزم ایشالا از این خاطره های خوب زیاد داشته باشین
چه پارک حالبی حتماً درینا رو ببرم تا هوا سرد نشده


ممنونم عزیزم همچنین شما
واقعا جالب بود آرینا که از خاک بازی سیر نمیش و ول کنش نبود حتما" برید خوش میگذره ولی لباس گرم براش ببر چون الانم خنک بود مخصوصا" شبش برای شیما جونم ودرینا عسلم
محبوبه مامان الینا
14 مهر 92 10:09
ای وای چه اتفاق بدیحالا خداروشکر چیزی نشده و لباس اضافی داشتن مامانتون
ای جونم چه غرق خاک بازی هم هست خوشگل خانوم


آره دوستم خیـلی بد بود ولی همه خوشحال بودیم که به خیر گذشته و مامان چیزیش نشده
واقعا" تجربه خوبی بود براش این خاک بازی برای دوست خوبم ودختر نازش
مامان آيسو وآيسا
14 مهر 92 11:46
هميشه به شادي وگردش وگشت وگذار عزيزم
عكسهاي گل دختر همخيلي خوشگلن


ممنونم عزیزم همچنین شما
مامی سویل
14 مهر 92 17:27
سلام خانومی همیشه به گردش و تفریح ماشالله به ارینا جون.چه پرجنب و جوش الهییییییییییییییی


ممنونم همچنین شما عزیزم.یه کومچولو شیطونه خاله جون برای دوستم ودخمل نازش
لیلا مامان پرنیا
15 مهر 92 21:48
کودکان ، نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها بهتر بلدند .

روز کودک مبارک . . .


دوست دارم شیرین خاله


مرسی خاله جون بر پرنیای قشنگمم مبـــارک باشه
ما هم دوستون داریم خاله جون
مامان آيسو وآيسا
16 مهر 92 10:49
روزت مبارك آرينا جوووووووووووووونم


مرسی خاله جون. برای خواهرای خوشگل روزتونم مبارک امیدوارم همیشه شاد باشید
عمه ی آتنا
16 مهر 92 11:14
امیدوارم همیشه شاد باشین ما هم خاطرات خوب ازتون بخونیماولینهای آرینا جونم مبارک باشه خداروشکر که مامانیم حالش خوووبه


ممنونم آتنا جون همچنین شما عزیزم.محبت داری عزیزم
عمه ی آتنا
16 مهر 92 11:14
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند ، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند !

روز کودک مبارک . . . آرینا کوچولو روزت مبارک


ممنونم عزیزم امیدوارم همه کودکان همیشه بخندند
مینا ( دلنوشته هایی برای دلبندم )
16 مهر 92 11:38
آرینا جونم روز کودک رو بهت تبریک میگم عزیز دلم


ممنونم دوست مهربونم )
مامان آرینا موفرفری
16 مهر 92 14:58
---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$
___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$
______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$
________$$$(¯`(*)´¯)$$
___________$(_.^._)$
____________$$$$$$

روز جهانی کودک مبارک


مرسی دوستم بر آرینای قشنگمم مبارک باشه
مامان آوينا
16 مهر 92 16:45
هميشه به تفريح عزيزم
روز كودك روز دخمل خوشگلمون مبارك


همچنین شما
ممنونم عزیزم بر کوچولوی شما هم مبارک
الهام مامان یسنا
16 مهر 92 18:36
اگر کودک نبود ، نه پدر معنا داشت ، نه هیچ مادری بهشتی می شد.
روز کودک مبارک . . .
آرینا خوشگلم روزت مبارک
همیشه به گردش.


ممنونم عزیزم برای یسنا جونمم مبارک همچنین شما
مامان آروین (مریم)
17 مهر 92 7:30
کاش میشد همیشه کودک بود
زندگی شادی و عروسک بود
____________________________
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم...روزت مبارک نفس خاله


ممنونم ازت خیلی قشنگ بود.ایکاش.
آناهیتا مامانیه آرمیتا
18 مهر 92 13:21
همیشه خوش باشیدودرکنارهم خداروشکردوستم به خیرگذشت قربونش که مثل فرشته هاخوابیده


ممنونم عزیزم همچنین شماآره واقعا" خدارو شکر به خیر گذشت.خدا نکنه عزیزم این فسقلیا همشون فرشته های کوچولوی روی زمینن فداشون بشم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
20 مهر 92 3:30
دوستم خصوصی


حتما" اومدم
مانی محیا
20 مهر 92 14:21
همیشه به شادی عزیزم


ممنونم از لطفته عزیزم همچنین شما
شیما مامان درینا
22 مهر 92 14:00
مو طلایی خوشگل چه قدر عکست با بابایی کنار آب قشنگ شده چه روز پر تفریحی داشتین امیدوارم همیشه آخر هفته ها همینطور باشه
دوستم آدرس این جای خاک بازی رو تو پارک نهج البلاغه که میدونم خیلی بزرگه بده ما هم بریم


ممنونم عزیزم نظر لطفته،عزیزم کنار مسجده حالا میام وبت
مامان آنیسا
25 مهر 92 16:06
ماشالا چه خانمی شده دختر نازمون


مرسی خاله جون لطف داری