بازم شعر
دخمل قشنگم خییلی برات شعر میخونم یه شعری که برات میخوندم تازه گیها کم وبیش باهام همراهی میکنی.
آی قصه قصه قصه نون وپنیرو پسته
باز میون بچه ها مادر بزرگ نشسته
مادر بزرگ قصه میگه
آی بچه ها گوش میکنین اونو فراموش نکنین
حالا شما شروع به خوندن که میکنی سرتو تکون میدی وبا من میخونی
آ قصه قصه نون وپنی وپسه
مادر بُزُگ نیشَسه آ بچیها اوش میکنی
در آخرم وقتی میگم اونو فراموش نکنین بلند میگی نه نه (جالب اینجاست نمیدونم چرا میگی نه و میخندی یعنی گوش نمیکنم بعد میگم گوش نمیکنی اونو فراموش نکنی میگی نه نه ومن)
(دیگه کاملا" منظورتو بهم میرسونی، خیلی جاها وخییلی وقتا حرفی میزنی که من میمونم)
این شعریم که مینویسم برات از کتابایی که از نمایشگاه خریدم به اسم خورشید خانوم بیداره که تازه شروع کردیم و اوایلش هستیم
خورشید خانوم بیداره گرما ونور میباره
ساعتِ داره کار میکنه دنیارو بیدار میکنه
که شما میخونی
خوشی خانو بیدا شه گَما و نو میبایه
سایته کا (اینجا به بعدشم با کمک من میگی)
لغات زیادیم یاد گرفتی تقریبا" هرچی میگم تکرار میکنی،چند روز پیش تو اتاق دایی عبدالرضا بودی یه جای میزش یه سوراخ بوده از اونجایی که مدام میپرسی این چیه از دایی پرسیدی اونم بهت گفته سوراخه و شما گفتی خوآس.
دیگه مدام در حال گفتن این چیه ؟ این چه؟ بعدم که بهت میگم بازم میپرسی که بهت میگم گفتم چیه اونوقت خودت میگی
ولی باورکن عاشق سوال کردناتم همه جا مدام داری میگی این چیه ؟این چیه؟ ومن وبقیه همه سوالاتو جواب میدیم بعضی وقتا سوالایی میپرسی که من میمونم چطور برات توضیح بدم که متوجه بشی نفسم. اصلا" خسته نمیشم از سوالات عشقم.
(الانم که دارم برات با عشق بی حدم مینویسم در خواب نازی و فکر کنم کم کم بیدار بشی عشقم)