آرینا جونم در آبان 92
میمیرم برای این نگاهت عسلم عشقم این روزهای آبان هم مثل برق و باد داره سپری میشه و شما روز به روز داری بزرگتر میشی،وقتی فکر میکنم میبینم چه آرزوهایی برات دارم چه کارایی که میخوام برات بکنم و همش میترسم وقت کم بیارم.این روزها اکثر شبها بیرونیم یا خونه دوستامونیم یا به قول شما پاساژ(چون هوا سرده و آلوده کمتر میبرمت پارک و شما پاساژو خیلی دوست داری) هفته پیش رفتیم تجریش و شما اینقدر از بازار قدیمی خوشت اومده بود گریه میکردی که بمونیم ما هم کمی اونجا قدم زدیم و بالاخره با کلک خرید گل سر اومدیم بیرون،معمولا" هر جا هم میریم یه خریدی برای شما میکنیم. این عکسا برای 3 هفته پیشه که بابا ما رو شام برد جاجرود (رستوران قزل آلا) و...
نویسنده :
مامان مریم
17:48