آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آرینا جونمی

خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــزی

دختر قشنگم که دیگه اینقدر قشنگ برامون حرف میزنی و مارو غرق شادی و غرور میکنی،شیرین زبونم گاهی وقتا با حرفایی که میزنی مات میمونم.عزیز دلم الان که دارم برات مینویسم در خواب نازی و منم که اینجام تا برات بنویسم که چقدر شیرینی. از حرفها وکارات برات میگم اونایی که یادم میاد:    هنوز به تخم مرغ میگی :موتِخا و به قاشق میگی:چاقود، به خاله مرضیه ات همچنان میگی سا مضی    اوایل به بابا مهدی میگفتی بابا مِتی بعد بازم مخفشش کردی و میگفتی   بابا تی ولی حالا میگی بابا مهدی.   به عمو اکبر میگفتی اَبَیَر ولی چند وقتیه که درست میگی.  فعلها رو درست میگی ولی وقتی داریم تو خیابون با هم قدم میز...
27 مرداد 1392

برای تمام دوستایی که میان پیشمون

دوستای خوبم که بهمون سر میزنید چند وقتیه که خبرایی میشنوم که واقعا" تمام بدنم میلرزه و میخوام شما هم در جریان باشید.این روزا آمار بچه دزدی به طرز وحشتناکی بالا رفته چندتا از خبرایی که شندیم و شگردایی که به کار میبرن و براتون مینویسم البته میدونم آگاهی دارید ولی تو رو خدا بیشتر مواظب بچه هاتون باشید.  خانومی بچه شو میبره پارک خانومی دیگه میاد و مشغول حرف زدن با مادر بچه میشه و در یه چشم به هم زدن بچه این خانوم ناپدید میشه .     مردی با همسر و بچه اش جلوی یه سوپر مارکت توقف میکنن و خانوم برای خرید پیاده میشه و یه موتوری یه دعوای ساختگی درست میکنه و سر پدر به دعوا گرم بوده و در یک چشم بر هم زدن بچه توسط شخص د...
15 مرداد 1392

ظرف غذات رسید

سلام به روی ماهت دخترم بالاخره امروز بعد از مدتها ظرف غذایی که برات سفارش داده بودیم رسید و باعث شد کلی خوراکی بخوری البته فکر کنم اولشه و بعد برات عادی بشه،ولی دیگه خیالم راحته که هر چی بریزم توش ازش نمیریزه و نه من اذیت میشم و نه شما واقعا" دلم میسوخت هر چی بهت میدادم بخوری میخواستی راه بری و بخوری و منم همش حرص میخوردم که میریزه و مدام بهت گوشزد میکردم که میریزه ولی دیگه راحت شدیم عشقم جالب اینجاست تعجبم کرده بودی که چرا نمیریزه و خوشحالم بودی نفسم.مبارکت باشه عزیز دلم   اینم از ظرف غذات به نظرم تو هر خونه ای که یه نی نی کوچولو مثل شما هست این ظرف لازمه به دوستامونم توصیه میکنم بخرن خیلی خوبه ودیگه خیالشون ...
15 مرداد 1392

شمال تیرماه 92

عزیزم 20اُم تیرماه بابا باهام تماس گرفت وگفت بریم اطراف تهران میدونه که این روزا خیلی حوصله ندارم،منم کمی وسایل برداشتم وراه افتادیم که بازم بابا غافلگیرم کرد ورفتیم شمال یه مسافرت دوروزه.   حالا باهم عکساتو ببینیم تا برات بگم.  دخترم آماده اس بره دَدَ     رسیدیم بابلسر که کشتی دیدی و به بابا گفتی بیبینم و بابا نگه داشت تا شما کشتی ببینی و میگفتی برم توش.     (دخترم این لباس سفید قشنگ هدیه دوست خوبمون آناهیتا جونمه که همینجا بازم ازش تشکر میکنم )     خلاصه که از کشتی دل نمیکندی و فقط میخواستی تماشا کنی و بازم با گریه سوار ماشین شدی تا راهم...
14 مرداد 1392

عکسای آتلیه جوجه ما(92/4/12)

جوجه من اینجا نیومدم تا با عکسای آتلیه ات بیام.  حالا بیا باهم ببینیمت نفسم       دخترم،عسلم،شیرینم،دنیای مایی امیدوارم همیشه بخندی وموفق باشی.عاشقتم همه دنیای من.    الهی فدات بشم که عاشق نقاشی کردنی،این میز و صندلی رو ول نمیکردیو میخواستی فقط نقاشی کنی با هزار جور کلک خودکارو ازت گرفتیم    ای جونم آخه خودتم عروسکی نفسم     عاشق همه عکساتم ولی میمیرم برای این عکست که لُختی و لبات با آب دهنت داره برق میزنه قلبم   مامان به فدات که اینقدر جیگری    قلبم برای شما دوعشقم میتپه ...
14 مرداد 1392

بازم آتلیه92/5/13

آرینا جونم دیروز ظهر به همراه بابا رفتیم آتلیه تا عکساتو بگیریم که بازم خواستیم ازت عکس بگیرن و3تای دیگه هم برات سفارش دادیم و واقعا" هر چی ازت عکس بگیرم و.. کمه و سیر نمیشم.  عاشق ثبت کردن خاطراتتم هم برای خودت هم برای خودم دوست دارم تمام طول روز دوربین بدست باشم و تمام لحظاتو ثبت کنم ولی اصلا" همکاری نمیکنی تا دوربین دستم میگیرم میای پشت دوربین ومیگی میخوام بیبینم ومن هر چقدر برات توضیح میدم که بعدا"ببین حریفت نمیشم و شما حرف حرف خودته عشقم.   برای تولدت هم تو آتلیه اولاش خوب بودی ولی بعدش شروع کردی به اذییت عزیزم ولی دیروز اصلا" اذییت نکردی.   باید اعتراف کنم خیییییلی دلم میسوزه که چرا زودتر از این...
14 مرداد 1392

آرینا جونمون 2 ساله شد

دخترم 2سالگیت مبااااااااااااااااااااااااااااااااارک     عزیزترینم امروز روز توست روز تولد تو،منم مادرت، مادر تویی که فرشته ای هستی بی همتا و بدون امروز حالی دارم وصف نکردنی روزیست که تو را در آغوشم گرفتم و تا 100 سال دیگه امروز همون حالی رو دارم که خودِ روز تولدت داشتم وسپاس خدایی رو که تو رو به من داد و فقط از همون خدا برایت سلامتی و شادی و موفقیت رو خواستارم.   دخترم دخترم دخترم چه حس افتخاری دارم وقتی این کلمه رو به زبانم میارم همیشه بدون که تو خود قلب منی، قلبم بینهایت دوست دارم و هرچی بگم کم گفتم شک نکن وقتی مادر شدی تک تک کلماتم رو درک خواهی کرد.   امیدوارم غم نبینی دخترم و همیشه سالم باشی و ...
12 تير 1392

2روز دیگه تا پایان 24 ماهگیت

    دخترم این روزها خیییلی سرم شلوغه و نمیرسم که بیام و برات از کارهای شیرینت بنویسم از شیرین زبونیات از عشوه هایی که برام میای و......  دارم برای تولدت لباس میدوزم البته هم برای شما وهم برای خودم و دوباره کارای من دقیقه 90 شد .البته چون خونه خودمون نیستیم خیییلی شلوغش نکردم و برای چهارشنبه که بهترین روز زندگی من وبابا هستش ساعت 12 ظهر آتلیه وقت گرفتم میخواستم ساعت 11 وقت بگیرم که دقیقا" همون ساعتی باشه که بدنیا اومدی ولی به خاطر خواب شما که معمولا" تا 10 صبح خوابی و طول میکشه تا حاضرت کنم ساعت 12 وقت گرفتم. ولی دلشوره اینم دارم که اذییتمون کنی امیدوارم دختر خوبی باشی وعکسای خوبی بتونن ازت بگیرن. وبعد یه جشن تو...
10 تير 1392

شمارش معکوس تا تولد دختر شیرینم

دختر شیرینم باورم نمیشه 10 روز دیگه تولد 2 سالگیته ومن یه دختر خانومه 2ساله دارم با هزاران هزار آرزو براش ومادر بودنم 2 ساله شده،که قبل از اینکه تو دلم بیای هیچوقت فکر نمیکردم مادر بشم و تصور این روزها رو نداشتم وچقدر خوب وشیرینه مادر دختر چون تو بودن.همیشه میگفتم اگه قراره مادر بشم وفرزندی داشته باشم خدا کنه که دختر باشه و خدا این لطفو به من وبابا کرد و تو رو به ما داد و هر روز و هر ساعت شیرنی زندگیو با وجود تو و دیدن تو بیشتر حس میکنیم.نمیدونی واقعا" نمیدونی هر بار که نگاهت میکنم و صداتو میشنوم چه لذتیو تجربه میکنم وقتی که خوابی غرق بوسه های من میشی و با بوی تو خوابم میبره دخترم دردونه ما.بینهایت از بودنت غرق شادیم و خوش به سعادت ما که دخ...
2 تير 1392