بازم آتلیه92/5/13
آرینا جونم دیروز ظهر به همراه بابا رفتیم آتلیه تا عکساتو بگیریم که بازم خواستیم ازت عکس بگیرن و3تای دیگه هم برات سفارش دادیم و واقعا" هر چی ازت عکس بگیرم و.. کمه و سیر نمیشم.
عاشق ثبت کردن خاطراتتم هم برای خودت هم برای خودم دوست دارم تمام طول روز دوربین بدست باشم و تمام لحظاتو ثبت کنم ولی اصلا" همکاری نمیکنی تا دوربین دستم میگیرم میای پشت دوربین ومیگی میخوام بیبینم ومن هر چقدر برات توضیح میدم که بعدا"ببین حریفت نمیشم و شما حرف حرف خودته عشقم.
برای تولدت هم تو آتلیه اولاش خوب بودی ولی بعدش شروع کردی به اذییت عزیزم ولی دیروز اصلا" اذییت نکردی.
باید اعتراف کنم خیییییلی دلم میسوزه که چرا زودتر از اینا آتلیه نبردمت البته یکسالگی بردمت وی قبل از اون وبعد از اون چون غریبگی میکردی دلم نمیومد ببرمت و تو گریه کنی ولی حالا میگم ایکاش میبردمت
عکسای آتلیه دیروزتم گفتن 2_3 هفته دیگه آماده است.
در ضمن دوست داشتم عکسایی که با خودم و بابا هم داشتی میذاشتم ولی بخاطر محدودیتهای وبلاگ متاسفانه نمیشه.