آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آرینا جونمی

سال نو مبارک دخترم

سلام عزیز دلم با یه تاخیر طولانی اومدم و بهت سال جدید و تبریک میگم و آرزوم برات سلامتی و خوشبختی و موفقیتِ وامیدوارم همیشه شاد باشی و بخندی عشقم.       امیدوارم امسال برای ما و خانواده هامون وآشناها و دوستان سال خیلی خوبی باشه (آمین)                                                 ...
28 فروردين 1393

33 ماهگیت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارک :)

عشقم اینقدر سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام و 33 ماهگیت رو تبریک بگم و حالا با 4روز تاخیر 33 ماهگیت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک عشقم.     همه خوبیها،همه خوشیها، همه آرامشها،همه لبخندها،همه بهترینها رو برای تو میخوام نفسم ،عشقم، قلبم، جونم،زندگیم و... ...
16 اسفند 1392

اولین سیرکی که رفتی(92/11/18)

18 اُم بهمن ماه ساعت 7:30شب به همراه خاله مرضیه و عموحمیدرضا و مامانی رفتیم سیرک خلیل عقاب،من خیلی به سیرک علاقه ندارم ولی به هوای شما که برات تنوعی باشه رفتیم بد نبود و تو خیلی خوشت اومده بود و اولش مات بودی ولی کم کم برات عادی شد و آخرش دیگه میگفتی بریم خونه  اونجا اجازه نمیدادن عکس بگیریم من چندتا یواشکی با گوشی عکش گرفتم خیلی با کیفیت نیست.ببینشون نفسم           فدات بشم که اینطوری با تعجب نگاه میکنی     عکسای پایین جوونیای خلیل عقابه که اونجا گذاشته بودن و خودش هم بین مردم نشسته بود   اینم خود پهلوان خلیل عقاب که شما باهاشون عکس گرفتی ...
16 اسفند 1392

یه پست سرد برفی(3) با یه آفتاب دل انگیز 92/11/17

پنجشنبه 17اُم بهمن ماه روز سوم برفی شما بود که بعد از خوردن صبحانه بردمت برف بازی و بابا مهدی هم رفت سر کار،حسابی بازی کردی تازه بابایی هم اومد و کلی بازی کردید و اولین آدم برفی زندگیتو درست کردی. اینم از عکسات:        بعد از اینکه آدم برفیت تموم شد یکدفعه گفتی میخوام کلاهش از برف باشه ودستاشم از برف باشه که حاصلش شد این   بعدم بابا زنگ زد وگفت کاراش تموم شده بریم یه دوری بزنیم و اومد دنبالمون و رفتیم جاجرود و بعدم رستوران همیشگی و ماهی خوردیم که شما نمیدونی چه ارتباطی با این ماهیها برقرار کرده بودی من جای ماهیه باهات حرف میزدم و....ودر آخر بوس خداحافظی  ...
16 اسفند 1392

یه پست سرد برفی(2) 92/11/16

روز دوم از این هوای سرد زمستونی هم به عشق برف بازی کلی غذا خوردی و حسابی لباس تنت کردم با دوتا کلاه و شالگردن، هوا خیــــــلی سرد بود و ترس از سرما خوردنت رو داشتم ولی دلم طاقت نیاورد میگفتم کو تا دوباره برف بیاد و بتونی برف بازی کنی و بردمت برف بازی و چقدر لذت بردی و بازی کردی از ساعت 2 بعد از ظهر رفتیم تا 3:30 بازم سیر نشده بودی چون هوا خیلی سرد بود و بیشتر از این زمان میترسیدم بمونیم به زور بردمت خونه و کمی گریه کردی ولی بعدش خوابیدی عشقم        راستی برای برف بازی گفتی  خشایارخوابالو وبادکنکامو میبرم. بریم عکساتو ببینیم.     میگفتی خشی (خشایار خوابالو) سفید برفی شده مامان ببین ...
19 بهمن 1392

یه پست سرد برفی(1):)

سلام به عشقم،صبح 92/11/15 ساعت 8صبح از خواب بیدار شدی به عشق برف بازی،آخه شب پیشش بهت گفتم بخواب صبح زود بیدار بشیم و بریم برف بازی،تویِ ورووجک همون شبش که برف رو دیدی میخواستی بری برف بازی،خلاصه صبح به همراه داداییها و سا مضی رفتیم برف بازی.    بریم یه عالمه عکس ببینیم عشقم                                                                                                       &...
16 بهمن 1392