آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آرینا جونمی

بای بای آبه چوچویه :)

1392/8/28 16:26
نویسنده : مامان مریم
438 بازدید
اشتراک گذاری


دختر قشنگم از نوزادی و بعدم که بزرگتر شدی اصلا" از پستونک خوشت نمیومد تا اینکه یه روز من برای اینکه بهت آب میوه بدم اونو ریختم تو شیشه کوچیک داروت از اونروز دیگه دیدم خیلی دوسش داری و بهانه میگرفتی میذاشتم دهنت و آروم میشدی و خیلی وقتا دهنت بود بعد دیگه کم کم که بزرگتر شدی فقط موقع خواب بهت میدادمش یا مواقعی که رو دنده گریه میوفتادی و اصلا" آروم نمیشدی تا اینکه از اواخر شهریورماه متوجه شدم دیگه داری خیلی بهش وابسته میشی و هر دقیقه بهانه اش رو میگرفتی و به قول خودت میگفتی:آبه چوچویه میخوام دوست داشتی همش دهنت باشه.منم رفتم تو این فکر که اونو از سرت بندازم تا وابستگیت بیشتر نشده،چون هر چی میگذشت بدتر بود تا اینکه ظهر روز92/7/23 صبر زرد زدم به سرش و خوردی دیدی تلخه بعد گفتی بیشوییمش(بشوریمش) و گذاشتم خودت بشوری و چون نمیتونستی درشو ببندی میدادی به من و من دوباره یواشکی بهش صبر زرد میزدم و میدادم بهت و میخوردی میدیدی تلخه و باز میشستیش چندین بار اینکارو تکرار کردیم و بهت گفتم ببین تلخه دیگه خراب شده بندازش آشغالا تا اینکه ساعت 1:27 بعد از ظهر انداختیش سطل آشغال بعد هم نهار خوردیم ولی بعدش میرفتی در سطل آشغالو باز میکردی و میدیدیش البته چون میخواستم برات نگهش دارم یه نایلون تمییز گذاشتم تو سطل آشغال تا بین آشغالا نره وآلوده نشه.خلاصه چند باری رفتی دیدیش و بعد هم خوابیدی بیدار که شدی بازم بهانشو گرفتی که گفتم آقای آشغالی اومده و برده از اونروز مدام بهانشو میگرفتی و منم میگفتم خودت انداختی آشغالا دیدی تلخ شده بود و بعد میگفتی آقاهه بیاره بشوریم یا یه وقتایی میگفتی بیاد فقط میذارم رو دلم یا میگفتی فقط پیشم باشه و من میگفتم آخه انداختی آشغالا و آقاهه بردش و......چند روزیه که دیگه بهانشو نمیگیری البته گه گاه خیلی کم یادت میفته . تو این مدت واقعا" دلم میسوخت یه وقتایی پیش خودم میگفتم میارمش ولی هی تلخش میکنم ولی باز پشیمون میشدم از اولش نمیخواستم یهو از جلوی چشمت برش دارم ولی چون انداختی سطل آشغال دیگه گفتم آقاهه بردش و تو میگفتی زنگ بزن بیاره و من دیگه نیاوردمش.گفتم شاید اگه جلوی چشمت باشه و نتونی بخوری بیشتر اذییت بشی و کلا" از آوردنش منصرف شدم ...به هر حال دیگه خوردنش از سرت افتاده اوایل موقع خواب خیلی اذییت میکردی و مدام راجع بهش حرف میزدی هر شب باید برات توضیح میدادم که تلخ شده بدمزه شده باید خوراکیهای خوشمزه بخوری مثل تخمه،پفیلا،بستنی و.....فقط دلم از این میسوزه اونروز چرا ازت فیلم نگرفتم منی که همش دوربین به دستم اونروز از هول واکنش تو و .....کلا" فیلم گرفتن از ذهنم رفت

اینم بگم وقتایی که بیرون بودیم و مردم آبه چوچویه رو دهنت میدین تعجب میکردن بعد میخندیدن میگفتن چه بامزه و....فکر کنم تو اولین نی نی بودی که از آبه چوچویه به عنوان پستونک استفاده کردی عشقمقلب   

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نرگس مامانه باران
28 آبان 92 17:35
سلام عزیزم دلم حسابی براتون تنگ شده بود آخی الهی یاد بارانم میافتم بارانم هنوزم که هنوزه از یاد پستونک بیرون نرفته خیلی بامزه میگه بشورش مریم جون از طرف من کلی ببوسش
مامان مریم
پاسخ
سلام خاله ماهم دلمون تنگید بابا.آره واقعا" آرینا هم هنوز یاد آبه چوچویه میکنه البته خیلی کمتر آدم دلش میسوزه.ببوس باران جونمواز طرفت بوسش کردم هوارتا
لیلا مامان پرنیا
30 آبان 92 15:53
عــــــــــــــــــــــــــــــزیم خیلی جیگری خاله
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله جون نظر لطفتونه
الهام مامان یسنا
2 آذر 92 17:48
ای جانم چه بامزه خوب با نخوردنش کنار اومده عزیزم. واقعا آدم دلش میسوزه به چیزی که وابستگی دارن ازشون بگیره ولی برای خودش بهتره. مریم جون عکسش خیلی بامزه اس چه تپلی بوده تو این عکس ماشالله الان قدش بلند شده و صورتش کشیده شده حسابی چهره اش عوض شده.
مامان مریم
پاسخ
مرسی دوست خوبمآره کوچولو بود تپل تر بوده خودمم که عکساشو میبینم،میبینم چقدر داره عوض میشهبرای دوست خوبم ودخمل نازش
مامان بردیا شیطون
3 آذر 92 13:07
قربونش برم چه بلایی سر این دخملمون اوردی مامانی.... عاشقشم این شیرین زبونیاش منو کشته.... خدا رو شکر بوووووووووووووووووووووووووووس واسه ارینا جونم
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خاله جونم
مامان بردیا شیطون
3 آذر 92 13:07
وقتی ازت دورم فکر نکنی فراموشت می کنما فقط بهت فرصت می دم دلت برام تنگ بشه •