قرار با جینگیلیای وبلاگی(5/25)
یه روز خوب و شاد دیگه که رفت جزو خاطرات خوبمون،با آناهیتا جونم و آرمیتای گلم قرار گذاشتیم و باهم رفتیم.خیـــــــــــــــــــــلی خوشحال شدم از دیدن نی نی ها و ماماناشون ولی همش باید دنبال شما فسقلی میبودم و نشد با دوستای خوبم یه دل سیر گپ بزنم.
دخترم آماده برای رفتن پیش دوستاش
(این لباستم با عشق بی حدم به تو دوختم و به تو دردونه ام هدیه کردم)
بدو ورود و نقاشیعاشق نقاشی کردنی و سراغ بازیه دیگه نرفتی تا به زور بردمت ولی مداد شمیعها دستت بود و نمیخواستی به نی نیه دیگه ای بدی ولی با کلک ازت میگرفتم ولی بازم بر میداشتی
طفلک این نی نی مداد شمعی نارنجی میخواست که تو دست تو بود بهش نمیدادی
آرمیتا جونم داره میره رو میز از بس وروجکه
دختر آروم من البته برای چند ثانیه
و بعد هم استخر توپ که دیگه ولکنش نبودی
بعدم آرمیتا جونم اومد پیشت و با هم مشغول شیطنت شدید
اون نی نی از کار شما دوتا انگشت به دهن شده و میگه چه دخترای شیطونی کَته پسرا رو از پشت بستن
بِپـــــــــــــــــَــــــــــــــــــــر بِپـــــــــــَــــــــــــــــــرِ ،بِپــــــــــَــــــــــــر
اینجا دیدی آرمیتا گلسرشو در آورده گیر دادی که درشون بیاری ومنم
بازم استخر توپ،بهت یاد دادم خودت بری بالا آخه همش از من کمک میخواستی ولی زود یاد گرفتی و خودت تند تند بالا میرفتی
بعدم که سرسره
خودت ببین مداد شمعی تو دستته و لباستو چیکار کردی و منم
ستایش جونم داره تابت میده
من و دخملی،فرزانه جون،نرگس جون و باران عسلی،آناهیتا جون و آرمیتا جونم،سمانه جون،الهام جون و یسنا جیگری وساجده جون و متین طلا
آیسان جون و ستایش جونمم دنبال شیطونین
دوستون داریم دوستای خوبمون
جای بقیه دوستامونم خیــــــــــــــــلی خالی بود