شروع بافتنی
قبل از هر چیز دخملم ببخشید که این اواخر دیر به دیر میام ومطالبت به روز
نیست،آخه خیییلی سر خودمو شلوغ کردم از 8 صبح تا 12شب همش دارم
کار میکنمبه هر حال شرمندتم سعی میکنم زود به زود بیام.
29 مرداد رفتیم خونه مامانی به مامانم گفتم میخوام برای نفسم شروع کنم
به بافت کاموا میخوام و گفتم چیا تو ذهنم که ببافم و...... خلاصه مامانی گفت
یه سری کاموا از قدیم داره و.....به درد لباس بچه میخوره و.....رفتیم سر
چمدون مامانی وکامواهاچقدر کاموا داشت مامانی از
قدیمو و حالا وچه کامواهای خوبی منم مثل مامانای قدیمی مدلامو که تو
ذهنم بود به مامانی گفتمو ژورنال دیدمو خودم تو مدلها دست کاری کردمو و..
وشروع کردم به بافت
البته خیلی سرش نمیشینم بین کارام میام یه کم میبافم و یا وقتی نفسمو
میذارم روی پام بخوابونم بافتنیم میبافم.
بابات میگه بابا میریم میخریم تو چه حوصله ای داری و....
منم میگم آخه دوست دارم خودم براش لباس ببافم بعدم براش از طرف من
یادگاری میمونه و اصلا دارم عشق میکنمو لذت میبرم برای دخترم ببافم و...
البته خیلی هم عزیزم وارد نیستما ولی دارم سعیمو میکنم.
بعدا" عکساشو میذارم