آتلیه پارک دادایی علیرضا(3)
این عکسات برای 6/5 هستش که یه ظهر واقعا" زیبا دوباره رفتیم پارک ملت و این عکسارو دایی علیرضا ازت گرفت خوشگلم
مُردم از بس گفتم نزدیک پیشی نرو چنگت میزنه
فدات بشم که میگیم ژست بگیر دستتو میذاری رو چشمت
آخه کفشای من پای تو چیکار میکنه
وای که میمیرم برات وقتی بهت میگیم مؤدب شو پاهاتو اینطوری کج میکنی و میگیم مؤدب راه برو همینطوری کج کج راه میری
هلاکتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
بریم ادامه مطلب عکست با خاله و داییت
خاله و خواهرزادۀ دوست داشتنی
اونروز دایی عبدالرضا رو خسته کردی همش باهات بازی کرد و دنبالت بود من و بابا مهدی هم استراحت میکردیم
رفتیم قسمت باغ وحشش و با دیدن این بزها خیـــــــــلی ذوق کردی
مونده بودم این بزها چطوری رفتن اون بالا حالا ولش کن چطوری میخوان بیان پایین
بعدم رفتیم برای تاب و سرسره که این قطارو دیدی وگیر دادی بری بالا و بازم دایی جونت بردت بالا
از اینجا به بعدم من نبودم و دایی و خاله ات مواظبت بودن و کلی بازی کرده بودی
خانواده خوبم عاشقتونم