آرینا جون 27 ماهۀ ما
دخترم امروز وارد 27 اُمین ماه بهار زندگیت شدی چقدر شیرینه تجربه با تو بودن و شاهد بزرگ شدن تو بودن و لحظه های زندگیو با تو گذروندن،اینقدر شیرین شدی که هر چقدر برات بنویسم کمه چون واقعا" اینقدر شیرینی که من نمیتونم و نمیشه اینجا قابل لمسش کنم تا بعدها خودت بخونی و لمسش کنی ولی اینقدر ازت فیلم و عکس میگیریم تا خودت بعدها ببینی و اونوقت متوجه تمام کلمات و حس من میشی.
( قشنگم 27 اُمین ماه ورودت مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک)
عزیز دلم تو خونه معمولا" بهت میگم :یکی یه دونه عزیز دُردونه
این عکساتم دادایی ازت گرفته و برای92/6/2 که ساعت 6:30-6 عصر و شما تازه از خواب بیدار شدی.منم چون دوسشون دارم و یکی از کارای هر روزتِ ،تو این پست برات گذاشتم که بدونی این روزا یکی از کارات اینه که بری تو اتاق دایی عبدالرضا و بری روی تختش و بعد بری رو طاقچه اتاقش بخوابی،بشینی و......خودت ببین عشقم
جدیدا" بهت میگیم ژست بگیر دست کوچولو و قشنگتو میذاری رو چشمت نمیدونم چرا و کجا دیدی و از کی یاد گرفتی شایدم خودت از خودت در آوردی
در ضمن موهاتم میبینی یه وقتایی نمیذاری شونه کنم یا ببندم میگی خوبه اینجوری ببین بلنده