عصر شنبه
دیروز عصر با سه چرخه ات بردمت بیرون به قول خودت چخ بازی (چرخ بازی)یه کوچولو بهانه سر سره و...رو گرفتی منم نمیخواستم خیییلی بدو بدو بکنی گفتم امروز اومدیم چرخ بازی یه روز دیگه سر سره بازی و....تو همین حرفها بودیم که از بالای یه پنچره دیدم یه خانوم مسنی داره به نوه اش که تو پارکینگ بود میگه آنیسا بیا نی نی و...منم از سمت دیگه خیابون اومدم سمت همون پارکینگ دیدم یه نینی با مامانش تو پارکینگه اینقدر شیرین زبون بود،مامان مهربونشم اسرار که بیایید تو و منمولی شما هم که فقط میگفتی بییم بییم که رفتیم و اولش یه کوچولو نگاه کردی و بعد با آنیسا دوست شدی منم با مامانش، یه نیم ساعتی اونجا بودیم و بعد بابا زنگ زد که کجایی واومد دنبالمون و مامان نی نی گفت تو رو خدا بازم بیاید و... منم خوشحال شدم از آشناییشون
اینم چندتا عکس از شما و آنیسا جون
وای که خییییلی خوشگل ازت اجازه میگرفت سوار چرخت بشه
به زور جداتون کردیم و اومدیم خونه عزیزم