شیرین ترین عسل دنیا
دخمل من اینقدر شیرین شدی که اندازه نداره و من نمیتونم برات توصیفش کنم شاید بعدا" فیلمهاتو ببینی و متوجه بشی چی میگم.
دیشب ساعتای ١٠-١١ به بعد اینقدر انرژی داشتی که من مونده بودم من و بابا ودایی علیرضا داشتیم پازل دایی رو درست میکردیم وغرق اون بودیم تو هم با دایی عبدالرضا بازیو بدو بدو،نمیدونم چی از کارات بگم جدیدا" صداتو کلفت میکنی و صدامون میکنی و خودت میخندیو دَر میری.روی صندلی نهار خوری رفتی بعد رفتی روی میز نهارخوری وگفتی خوبه به به که مامانی دید و گفت آرینا مثل فشنگ اومدی پایین البته به اینجا ختم نمیشه تا دیدی مامانی نیست دوباره اومدی رو میزو..بعد که رفتی پایین بازم بدو بدو یه جا بند نمیشی اومدی سراغ ما و به پازل دست میزدی و هر چی میگفتم آرینا دست نزن گوشت بدهکار نبود ومیگفتی آیینا دُ اُست که یعنی آرینا درست کنه دوباره رفتی پیش دایی عبدالرضا و کمی پای کامپیوتر کارتن دیدی وبعد دوباره بازیو بازیو... خلاصه که موقع خواب شد خالت اومد پیشمون و بعد نمیدونم چی گفت خندیدم یه دفعه دیدم صداتو کلفت کردیو میگی نخند خاله متوجه نشد من براش گفتم وخالهوبعد دوباره خندیدم و تو دوباره گفتی ماما میم نخند وخلاصه منو خالتبعد که خاله رفت گفتم آرینا بخواب فردا بریم دَدَ و تو گفتی نه بابا ومندیگه کلا"جوابمو میدی عسلم بعد خواستم رو پام بخوابونمت که اصلا"حریفت نشدم وگفتم دایی بیاد بخوابه گفتی بیاد ودایی علیرضا اومدو اَداتو در آورد شیشیه چوچویه،آبه چوچویه(متاسفانه چند روزیه که دندونای آسیاب آخر از فک پایینت داره میاد بیرون خیلی وابسته به شیشیه کوچولوی آبت شدی و من خییییلی ناراحت این مسئلم)و سریع گذاشتی دهن دایی البته نخوردا بازم نخوابیدی و دایی رفت.بعد یه پشه اومد ومن خواستم با دستام بکشمش و..دیدم بلند شدی ٢-٣بار دستاتو زدی بهم و بعد سرتو گذاشتی رو بالشت اول متوجه نشدم بعد دیدم میگی موچه(بعضی وقتا به پشه میگی مورچه)تازه فهمیدم ادایِ منو در آوردیو مثلا" پشه کشتی ومن دیگه خوردمت وبهت گفتم آرینا پشه بکش و دوباره تکرار کردیو باباومنبعد گفتی نخند حالا مگه خندمون بند میومد ما میخندیدیم و شما میگفتی نخند،بعدم بالاخره خوابیدی.
دایی علیرضا برام گفت میدونی بادِ بادکنش که خالی شده چی میگه گفتم نه،که دایی برام تعریف کرد که میگی یایا کَدِه هیس(لالا کرده هیس)،فدات بشم که چه عالمی برای خودت داری و مامانت هلاکته
دیروز ظهر که از خواب بیدار شدی یه کوچولو نق نق میکردی و بیخیال نمیشدی گفتم آرینا مامان منه وهمش بهت میگفتم مامان شیر بده،آبه بده، به به بده و...میخندیدی و منظورمو فهمیدی دیگه نق نزدی و این شده بازیمون که میشی مامانم و با هم بازی میکنیم تازه مامان داییها و خالتم میشی و...میخندی.
دیگه برات بگم از وقتی هواپیما سوار شدیم عاشقش شدی ومدام میگی هَپیما و دستاتو میبری بالا اَبا آسمو (هواپیما تو ابرا و آسمون)بعد ازت میپرسم آرینا با هواپیما کجا رفتی برام میگی اَبا آسمو(ابرا آسمون).
عسل خوردنیه خودمی