باید بدونی
برات نوشته بودم که داریم اثاثامونو جمع میکنیم،چقدر دلم گرفته از
خونه ای که در اون به دنیا اومدی و اولینهای زندگیت در اون بود
( گریهات و خندهات تاتی کردنا تا راه افتادنت وحرف زدنت و.......)
باید بریم و من از طرفی خوشحالم واز طرفی ناراحت فقط چند روز دیگه بیشتر اینجا نیستیم و باید خداحافظی کنیم و بریم.
باید بدونی به خونه جدیدی نمیریم و برای مدتی میریم خونه مامانی وبابایی و مهمونشون هستیم چون بابا میخواد به امید خدا کاریو شروع کنه که به پول پیش خونه و بقیه سرمایمون نیاز داره و برای پیشرفت زندگیمون لازم بود که همچین کاری انجام بشه به امید اینکه بابا موفق بشه.
و دراین روزها فقط دارم وسایلمونو جمع میکنم و نمیدونم چرا تموم نمیشه
شما هم که مشغول شیطنت و بازیگوشی ومنم که دیگه بیخیال جمع کردن ومرتب کردن خونه شدم البته به نفع فسقلی خونمون،شما هم که از خدا خواسته همینطور بهم میریزی و سر هر کارتونی که میرم تا وسایل توش بذارم تا ازت غافل میشم میبینم شما هم اسباب بازیهاتو توش گذاشتی و بهت که نگاه میکنم به من لبخند میزنی و جرات ندارم درش بیارم باید وقتی حواست نیست از کارتون درش بیارم و....
خیییلی کار داریم خیییییلی احتمالا" جمعه اسباب کشیمون باشه.