ببخش دخملم
نفسم امیدم همه زندگی من، ببخش مامانو ، 2هفته ای هست چیزی برات ننوشتم،روزهای خوبی نداشتیم ومامان اصلا" حال وحوصله نداشت الان یه مقدار بهترم،دوست ندارم برات از ناراحتی ومشکلات زندگی بنویسم ولی یه وقتایی میگم باید برات بنویسم تا بدونی زندگی در کنار تمام خوبیهایی که داره سختیهایی هم داره تا بعدا" اگه به مشکلی خوردی بدونی مشکلات زندگی وسختی روزگار برای همه هست وفقط تو نیستی ،از قدیم بوده و هست وخواهد بود.امیدوارم هیچ وقت به مشکلی بر نخوری وهمیشه روزگار بر وفق مرادت باشه
دوست ندارم از مشکلات این چند روز برات بگم فقط برات بگم روزهایی که گذشت چه کارا کردیم جمعه 9/3با هم رفتیم خیابون بهار خرید کردیم برای شما و اینقدر راه رفتی بازی کردی که تا سوار ماشین شدیم خوابت برد و بعدم رفتیم خونه مامانی جون وتا 11 اونجا بودیم وبعدم اومدیم خونه اینم عکسات
اینجا ماشینه دیگه تکون نخورد و دولا شدی و به ما میفهموندی که پول بنداز حرکت کنه.
شنبه ویکشنبه (4 و5ام)هم که خونه بودیم وخونه عزیز میرفتیم و..3شنبه و5شنبه هم خونه مامانی بودیم ومن باشگاه رفتم وبابا میومد دنبالمون و...چند روزی میشد که روی دستت وکف دستت جوشای ریز زده بود و من اعصابم داغون ...3شنبه9/7با مامانی بردمت دکتر وگفت احتمال داره آلرژی باشه حالا یا به خاک یا به مواد غذایی و....خلاصه که برات 2 تا پماد نوشتو شب با بابا رفتیم داروخانه وگفت یکیش دست سازه وفردا آماده میشه وبعد گرفتیم، وبه دستات میزنم دست راستت بیشتره وخییییییلی کلافم کرده البته الان یه کوچولو بهتره تا ببینیم کی خوب میشه دکتر گفت تا 1ماه خوب نشد دوباره بریم پیشش که امیدوارم خوب بشه.صبح 3شنبه9/7 دادایی علیرضا کلی ازت عکس گرفت(انتهای کوچه مامانی یه فضای کوچولو و خیلی جالبیه و جون میداد برای عکاسی با برگای پاییزی خیلی قشنگ) اینم عکسات.
دیگه روزای فرد میریم خونه مامانی البته معمولا" دادایی علیرضا میاد دنبالمون و من میرم ورزش وبعد بابا میاد دنبالمون.
یکشنبه 12 آذر تولد پانیا بود البته 7آذر بدنیا اومده بخاطر عاشورا و...12آذر گرفتند.اینم عکسات در ضمن سارافون تنتم خودم برات بافتم که دقیقا" همین روز تموم شد وتولد پانیا تنت کردم.
امیدوارم از سارافونت خوشت بیاد و بدون با عشق بی حدی که بهت دارم تک تک دونه هاشو بافتم نفسم
توت فرنگی خوشمزه خودمی