دیروز
دیروز عصر با خاله مرضیه و شما رفتیم برای خرید لباس ورزش برای مامان،آخه مامان اسمشو باشگاه ورزشی دم خونه مامانی نوشته از 1آذر ولی چون روزهای فرد میرم میشه از پنجشنبه2 آذرماه .
امیدوارم از رفت وآمدش خسته نشم مامانی،درضمن قراره با خاله مرضیه بریم چون تنها هم نیستم بهتره
امیدوارم شما هم همکاری کنی تا مامان لاغر بشهدر ضمن مامانت عاشق ورزشه قبل از اینکه بیای تو دلم باشگاه میرفتم و بابا هم برام دوچرخه گرفته بود عصرها یا شبا میرفتم دوچرخه سواری . یادش به خیر
حالا دوچرخم تو انباری داره خاک میل میکنه
آخی چه دلم دوچرخه سواری خواست
بگذریم بعدم با خاله شما رو بردیم پارک اینم عکسات از بعد از خریدمون تارسیدن تو پارک.
خودت ببین
اول رفتی سراغ سر سره وچون دیدی بچه ها از این ور میرم شما هم میخواستی از اینجا بری بالا که ما گفتیم آرینا از پله
آرینا با کمک خاله از پله رفتی، ولی بعدش گفتی دستمو نگیرید وخودت از پله ها بالا میرفتی ما فقط هواتو داشتیم
خاله رو هم کشوندی اون بالا
وااااای خدا اینجا دیدی بچه ها از روی این طنابا رد میشن تو هم میخواستی بری بابا آخه تو هنوز کومچولویی
اینجا ماه ودیدیو دیگه ول کنش نبودی
عاشقتوووووووووووووووووووووووووونم
اینجا صبر نداشتیو سریع میخواستی سر بخوری وورووجک
اینجا هم میخواستم یه عکس دیگه ازت بگیرم دیدم که نیستیو زودی سر خوردی و خاله تنها شد
بعدم رفتیم برات بستنی گرفتیم که تا خونه بستنی له شد اینقدر فشارش دادی(وقتی رفتیم تو سوپری، سریع رفتی سر یخچالش و من درشو باز کردم بستنی برداشتی وجالب اینکه سراغ کیکها وبیسکووتها نرفتی وهرچی گفتم آرینا از اینا میگفتی نه البته خشن تر با کمی جیغ)
اینم از دیروزمون
(الانم 10:10 از خواب بیدار شدیو دوباره دمپایی روفرشیام تو دستت اومدی پیشم منم کلی چلوندمت)