اولین قدم زدن زیر بارون جیگرم
4شنبه(91/8/24 ) صبح ساعت 10 از خونه اومدیم بیرون بریم خونه مامانی و هوا ابری بود منم گفتم تا بارون نگرفته بریم. وقتی از تاکسی پیاده شدیم وچند قدمی رفتیم نمیدونی مامان چه بارونی گرفت وخلاصه مامانی باچتر اومد دنبالمون وکمی که راه رفتیم بارون کم شد وشما اولین قدمهاتو زیر بارون رو زمین بارون دیده گذاشتی.
اینجا به مامانی میگی دستمو بگیر..
دست در دست مامانی زیر بارون
بعدم که رسیدیم تو کوچه دیدیم داییتم بیرون بوده به خاله زنگ زده وخاله گفته ما هنوز نیومدیم ودایی کلی این کوچه واون کوچه کرده مارو پیدا نکرده وشما هم که دیگه تو خونه نمیومدی وتو کوچه راه میرفتیو منم تند تند ازت عکس میگرفتم.
یه خورده که گذشت دیدیم بابایی هم که با ماشین بیرون بوده.گفت فهمیدم که هنوز نرسیدید اومدم دنبالتون وپیداتون نکردم و بعد دید قرتی خانوم ول کن ددر نیست ونمیاد بریم تو خونه ومامانت همچنان عکس میگرفت.
اینجا هم به دایی گفتم پس خودم چی؟
وبعد که رضایت دادی و رفتیم تو خونه غذا خوردیو بعد از مدتی بردمت بخوابونمت،آرینای من خییلی وقتا دوست داری اینطوری بخوابی وسرت ومیذاری روصورتم یا به همین حالت سرتو میذاری رودستم تو بغلم خوابت میبره البته معمولا"آخرشبا که میخوام بخوابونمت.واینجا سریع دایی علیرضا ازمون عکس گرفت.مامان فدات بشه با این خوابیدنت که چه کیفی میکنم من.
عصرشم با مامانیو خاله خودمو وخاله شما ودادایی رفتیم تا شریعتی که خرید کنیم . منم برای شما دستکش خریدم و این هم شد اولین دستکش دخملیم. هوا ابری بود تا بیایم سوار ماشین بشیم بارون شدید شد وبعدم تگرگ و رعد وبرق که فکر کنم ترسیدی وکلی گریه میکردی جیغ میزدی وهمه توماشین تلاش میکردن آرومت کنن وچه ترافیکی هم بود ولی بالاخره رسیدیم وشبم بابا اومد دنبالمون.
اینم از این روزمون.
اینم اولین دستکش هات عسلم مبارکت باشه