اینم برات بگم
دخترم یه روز بیوگرافیمو تا همین لحظه برات مینویسم،ولی میخواستم بدونی مامانتم یه روزی سنتور میزد ولی به دلایلی ادامه نداد والان چه دلم تنگ شد برای نواختنش
یادم میاد 3ماه از کلاس رفتنم نگذشته بود که در منطقه 4 نفر سوم شدم وفقط اون لوح تقدیر برام به یادگار موند
ایکاش وقت میکردم ودوباره شروع میکردم،شاید وقتی تو بزرگتر شدی الان واقعا" وقت کم میارم
فکر کن چقدر خوب میشد منم اگه مثل دایی ادامه داده بودم الان حرفه ای بودم با دایی اجرا میذاشتیم و......چه لذتی داشت ولی بازم افسوس کم کم متوجه میشی از چه چیزایی دلم میگیره واز دست خودم عصبانیم
بازم دلم گرفت ساز خوبم چقدر دلم هواتو کرد تو همین لحظه دلم میخواد برم واز تو کمدم درت بیارم ورویت بزنم وصدات در بیاد ولی هیچی یادم نمیاد هیچی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی