دخترمون راه افتاد دلمون به تاب تاب افتاد
دختر قشنگم دقیقا ١٩ تیرماه شب ساعت ١١:١٥ شروع کردی به راه رفتن.
یکشنبه ١٨ام مامانی اومد کمکم وشب هم پیشمون موند،دوشنبه ١٩ام با
مامانی رفتیم خونشون و شما هم که دیگه شیطونی شدی با داییها و خاله
بازی و.....خلاصه شبم بابا اومد و همگی تو هال خونه مامانی نشسته بودیم
که شما هم کم کم و کوچولو تاتی کردن و شروع کرده بودی ولی ساعت
١٠:٣٠ _١١ شب خیلی مستقل وقشنگ از بغل دایی عبدالرضا میرفتی بغل
بابا خلاصه که همه دورت نشستیم یه دایره بزرگ که
خودت وسط این دایره بودی و راه میرفتی داییها کلی ازت فیلم گرفتن.
دیگه خیییییییلی از دستت خندیدیم راه میرفتی و دست میزدی وما هم دست
میزدیم و تشویقت میکردیم،خلاصه که شبی بود.
(نفسم به امید اینکه تمام قدمهای زندگیت به سوی موفقییت و پیروزی.....
باشه،و آرزوی قلبی پدر و مادرت اینه که فقط وفقط در سلامت کامل در
خوشیهای روزگار قدم بگذاری وهمیشه سالم و شاد وپیروز باشی)
(اولین قدمهای شیرینت مباررررررررررررررررک)