بازم مامانو ببخش
عزیزترینم و همه هستی من بازم ازت معذرت میخوام که اینقدر دیر اومدم تا برات بنویسم از 27 دیماه برات ننوشتم واین مسئله خیییییییییییییلی ناراحتم میکرد ولی اصلا" روزای خوبی نداشتم،5ام بهمن ماه که با دوستای وبلاگیمون قرار داشتیم و خیییلی خوش گذشت رفتیم خونه مامان بابا وخلاصه که شبم موندیم وصبح جمعه ساعت 10:30- 11بود که دایی عبدالرضا زنگ زد به گوشی بابا ومن برداشتم و گفت با مهدی کار دارم و منم گوشیو دادم بابا مهدی وصحبت کردن وبعد بابا گفت دایی گفته میخوایم دسته جمعی با دایی منو وخالمو و..بریم بهشت زهرا و منم تعجب کردم وبه بابا گفتم یه چیزی شده بابا هم تایید کرد ودوباره زنگ زدم به دایی به من چیزی نگفت وگفت گوشیو بده به مهدی و خلاصه که داشتم میمردم تا بابا قطع کرد و نگاهم کرد ومن از تو خالی شدم و گفتم چی شده تو اون لحظه خیییلی نگران بابام شده بودم چون چند وقتیه رودش خونریزی داره و شب پیششم حالش خوب نبود و تو اون لحظه اصلا" نمیتونستم رو پاهام وایسم،گفتم چی شده تورو خدا وبابا مهدی که نمیدونست چی بهم بگه گفت آقای روشنایی (شوهر خالم)حالش خوب نیست و گفتم دروغ میگی بابام چیزیش شده گفت نه به خدا و.....وبعد متاسفانه خبر مرگ دایی عزیزم(دایی تقی)رو بهم داد و من فقط تو بغل بابا گریه میکردم و توان ایستادن نداشتم خییییییلی حالم بد بود خیییییلی و عزیز برام آب قند درست کرد و من فقط تو بغل بابا گریه میکردم و بعد گفتم بریم پیش مامانم وبابا میگفت تو آروم باش و من فقط میگفتم برییییییییییییم.
به جرات میتونم بگم بدترین لحظه در زندگیم تا به این سنم بود.
میخوام از داییام برات بگم،اول بگم که مامانت 3تا خاله و8تا دایی داره...وقتی بزرگ بشی یه آدمایی برات خییییییلی عزیزن وبه نسبت علاقت تقسیم میشه و من هم از این 8 تا داییم عاشق 3تاشون هستم دایی فرهادم که میمیرم براش،دایی تقی که عاشقش بودم با رفتنش بزرگترین غمو به دلم گذاشت و دایی حسنم که خیییییییلی دوسش دارم،بقیه داییها روهم به یک اندازه دوست دارم که دایی محمد ودایی قاسمم سالهای گذشته مارو ترک کردن وامسال دایی تقی.(دایی حسن ودایی تقی و دایی حسین آلمان زندگی میکنن).
اون روز نمیدونی فقط بغل مامانمو میخواستم تا رسیدم خونه مامانمو بغل کردم وگفتم مگه تو پریشب نگفتی بهش زنگ میزنم ومامانی با گریه گفت رفت رو پیغام گیر، الانم که مینویسم باورم نمیشه،اونروز یعنی 6ام بهمن رفتیم بهشت زهرا فقط یکم آروم بشیم رفتیم سر خاک آقا جان(پدر بزرگم)و دایی قاسم ودایی محمد وبقیه ولی اینا آرومم نکرد نمیتونستم باور کنم. هیچکس از مراسم خاکسپاری خوشش نمیاد ولی حالا میفهمم میگن خاک سرده،خییییییلی سخته عزیزتو بعد از مرگش به خاک نسپری و ازت دور باشه دایی منم تو خاک آلمان دفن شد و من باورم نمیشه اصلا" حال خوبی ندارم اشکام بند نمیاد حوصله ندارم یه غم بزرگی رو قلبم سنگینی میکنه که هیچ جوری آروم نمیشه،از همه چی افتادم فقط به خاطر مامانم خودمو آروم نشون میدم خییییلی داییمو دوست داشتم خییییییییییییلی.
وقتی تو هفت ماهت بود و تو دلم بودی داییم اومد ایران همون روز که رسید و میدونست من باردارم عصرش اومد به دیدنم و وقتی فهمید دارم خرید سیسمونی میکنم برای خرید تخت وکمدت همراهمون اومد ومن کلی ازش فیلم گرفتم و اونا برات به یادگار موندو بعد قبل از رفتن کادوی تولدت و زایمانم بهم یورو داد ومن این گوشواره هایی که تو گوشته رو برات گرفتم ویه دستبندم برای خودم گرفتم و گفت هر وقت زایمان کردی بهم زنگ بزن ومنم بعد از زایمانم بهش زنگ زدم وگپ زدیم و....بعد از چند ماه که از ایران رفت عمل قلب کرد و باهاش حرف زدیم ومیگفت خوبم وما هم خیالمون راحت که خوبه ولی حالا خبر دار شدیم وقتی قلبشو عمل میکنن وقفسه سینشو باز میکنن میبینن ریه هاش داغونه و سرطان تمام ریه رو گرفته، به هیچ کس نمیگه و3ماه قبل از مرگش به خانوادش میگه وبه اونا میگه که به خانوادم تو ایران چیزی نگیدو اونا فقط خبر مرگش رو میدن ایکاش بازم میدیدمش باورم نمیشه ولی تصمیم گرفتم فکر کنم که زنده س وداره زندگی میکنه چون غیر از این خودم از زندگی میوفتم نمیخوام فکر کنم که دیگه نیست،فقط میخوام فکر کنم که دیگه نمیتونه بیاد و ما هم هیچ جوری نمیتونیم باهاش تماس بگیریم.
دایی 27دیماه 91 فوت کرد ویک هفته در مراسم خواباندن در گل بود وچهارشنبه4بهمن به خاک سپرده شده.
دخترم عکس مناسبی که تو وبلاگ بذارم نداشتم این عکس خاله مرضیه با دایی تقی رو برات به یادگار گذاشتم وبدون که خییلی دوست داشت تو رو ببینه.
اینم عکس مراسم میان گل خواباندم به امید اینکه شاید به دنیا برگردد به مدت یک هفته.
اینم عکسای مربوط به مراسمی که جمعه 91/11/13در تهران به یادش برگزار شد.
دایی خوبم غم نبودنت همیشه همیشه در قلبم خواهد بود وهیچگاه محبتهایت را فراموش نخواهم کرد،درد نبودنت بدترین دردی بود که تا به حال تجربه کردم همیشه دوستت دارم.
امیدوارم الان در آرامش باشی