هفته ای که گذشت
سه شنبه از صبح خونه بودیم ومامان به کارهاش میرسید تا غروب که بابا اومد دنبالمون ورفتیم خونه مامانی آخه خواستگاری خالت بود و مهمونها ساعت 8 اومدن و یه جلسه آشنایی بود و جو خونه هم تو این مراسما خیییلی رسمی میشه ولی با وجود شما کمی بهتر شده بود وهمه محو تماشای شما واز کارهای شما میخندیدن البته اولش خانوم نشسته بودی ولی کم کم یخت باز شد و دیگه همش شیطونی کردی،خلاصه که بعد از رفتن مهمونها وخوردن شام کمی نشستن بابا رفت خونمون وما موندیم تا فردا من به یه سری از کارها وخریدام برسم.بعدم دادایی بزرگ شما رو روسینش خوابوند ومیگفت چه کیفی کردم مریم.
اینم عکس گل خاله
چهارشنبه صبح با مامانی رفتم یه مقدار خرید کردم واومدم بعد با خاله مرضیه رفتیم پیاده روی و بعدشم رفتم تو خیابون شریعتی صندل و... خریدم دیگه ظهر شده بود ومامانی زنگ زد بیاید دیگه جوجو داره کم کم بهونه مامانشو میگیره،ما هم اومدیم خونه بعد نهار خوردیم وشمارو خوابوندم و با مامانی وخاله گپ میزدیم و...این چند روز زیاد حوصله نداری عزیزم و گلاب به روت اسهال شدی وبهانه گیری میکنی و... البته خونه مامانی بهتر شدی منم کمی خوشحال و همراه با نگرانی که باید ببرمش دکتر و....
خلاصه شب بابا اومد دنبالم دوباره تا شریعتی رفتیم تا برای پاگشایی عمه سمیه کادو بگیرم وخریدمونو کردیم واومدیم پیش شما وبعد ساعت 11 خونه بودیم.
پنجشنبه ساعت 5صبح دیدم دوباره اسهال شدیدشدی بیدارت کردمو کل لباساتو عوض کردم واعصابم خیییلی خورد شده بود ودوباره خوابوندمت وبعد ساعت 9:30 بابا بزرگ اومد دنبالمون رفتیم بیمارستان مفید ودکتر دیدت وگفت اسهال ویروسیه وبرات آزمایش مدفوع نوشت وگفت اگه بهتر نشد حتما" آزمایششو بده بعد رفتیم خونه مامانی وبابا ساعت 2اومد دنبالمون که شما لالا بودی وتو پتو پیچوندمت وکمی بابا خرید کرد واومدیم خونه و شما بیدار شدی وبازی میکردی، مامانم کارهاشو میکرد ودوباره 7شب خوابیدی،بابا هم خواب بود و من کارامو کردم که خیییلی خسته شدم و....شبم ساعت 1 خوابیدیم،اصلا"حوصله نداشتم
این هفته اصلا" خوب غذا نمیخوردی جمعه هم از صبح خونه بودیم من خونه رو مرتب کردمو وبقیه کارها وبرای شما قلم گذاشتم به همراه هویج وسیب زمینی ورشته فرنگی طبق دستور دکتر و بعد از آماده شدن به بابا گفتم بهت بده در کمال ناباوری همشو خوردی و بازم خواستی ماشالله اینقدر خوشحال شدم که خدا میدونی تو این هفته خیییلی لاغر شدی نفسم امیدوارم همیشه خوب باشی،شبم رفتیم خونه مامان بابا و دور هم بودیم وعمو امیر برات لگو گرفته بود که دستشم درد نکنه خوشت اومده بود با تینا و بقیه بازی میکردی و اونجا هم از سوپت خوب خوردی خدارو شکرومنم که دیگه ذوق مرگ شدم امیدوارم دیگه خوب بخوری مامان جون،بعدم اومدیم خونه ولالا.
یه کار دیگه هم جمعه کردیم که بعدا" با عکس برات میگم.