یه روز از یاد نرفتنی
٧ام مهرماه همونطور که تو پست قبلی گفتم:قرار بود با مامانیو بابایو داییها و خاله اینا نهار بریم بیرون که دیگه قرار شد بریم رستوران سنتی باربد(سِئول) وشما که دیگه نگو آتیش میسوزوندی،خودت میخواستی تنهایی رو صندلی بشینی وبعدم خودت غذا بخوری طبق معمول،خلاصه که مثل همیشه با هم داستانی داشتیمو....
خلاصه بعدم از اونجا رفتیم پارک قیطریه،که واقعا یکی از پارکهای خوبه تهرانه به نظر من،تو ماشین هوشت برده بود که رسیدیم پارک واز ماشین که پیاده شدیم خیلی قشنگ دور واطرافتو نگاه کردی و دیگه از خواب خبری نبود.
بعدم راه رفتن خانمی طبق معمول البته دیگه به قول خودت دادایی مواظبت بود ومن راحت بودم،البته مونده بودم پس خوابت چی شد؟
ولی بعد از کمی بازی و پیاده روی، مامانی با هزار کلک خوابوندت و٢ساعتی خوابیدی.
و اما بعد از بیدار شدن بابا بردت محوطه بازی وکلی بازی کردیو وداداییها ازت فیلم گرفتنو...بازم آتیش سوزوندی ووروجک من
عکساتم برو تو ادامه مطلب ببین عسلم